معنی گرفتاری
لغت نامه دهخدا
گرفتاری. [گ ِ رِ] (حامص) مؤاخذه:
هر کو به شبی صدره عمرش نه همی خواهد
بی شک به بر ایزد باشدش گرفتاری.
منوچهری.
|| ابتلاء. اسیری. بیچارگی. درماندگی:
اگر به صید روی وحشی از تو نگریزد
که در کمند تو راحت بود گرفتاری.
سعدی.
فارسی به انگلیسی
Busyness, Captivity, Corners, Doubt, Embroilment, Encumbrance, Entanglement, Hitch, Hot Water, Involution, Involvement, Jam, Knot, Load, Matter, Nuisance, Pass, Pickle, Plight, Pressure, Problem, Question, Rush, Scrape, Slavery, Snag, Strait, Tangle, Thorn, Tie-Up, Trouble, Woe
مترادف و متضاد زبان فارسی
ابتلا، اسارت، حبس، قید، تعب، تنگنا، دردسر، سختی، گیر، مخمصه، اشتغال، مشغولیت، رنج، مصیبت، دلباختگی، دلدادگی، عاشقی،
(متضاد) آزادی، رهایی
فارسی به عربی
اسر، تامین، تدخل، تشابک، زمجره، عقبه، عمل، ماء آسن، ورطه، اِرتباک
فرهنگ فارسی هوشیار
مواخذه، اسیری، بیچارگی، درماندگی
فارسی به آلمانی
Festmachen, Haken (m), Problem (n), Ruck (m), Rücken
واژه پیشنهادی
فرهنگ معین
(~.) (حامص.) بیچارگی، درماندگی.
فرهنگ عمید
اسارت، دربند بودن،
[مجاز] دچار شدن،
[مجاز] رنج و زحمت و شغل و کار بسیار،
حل جدول
معادل ابجد
911