معنی کیفر و جزا

حل جدول

کیفر و جزا

مجازات، مکافات


کیفر و جزا دادن

مجازات


کیفر

جزا

فرهنگ فارسی هوشیار

جزا

‎-1 (مصدر) مکافات سزای عمل کسی را دادن، (اسم) پاداش پاداشن پاداشت، (اسم) کیفر پادافره. یا جزا ء (جزای) سیئه. پاداش بدی.


جزا ء جزا

سزا کیفر پاداش دانسته که در پارسی کیفر با پاداش برابر نیست پاداش پاسخ کار نیک است و کیفر پاسخ کاربد شیان پاد افراه پاد افراس


کیفر

مکافات بدی، مکافات نیکی، جزا، پاداش، عقوبت ادعا نامه دادستان


جزا و سزا

چوب خدائی، کیفر و پاداش الهی

فرهنگ عمید

جزا

مجازات بدی، کیفر،
پاداش نیکی، مزد،


کیفر

سزا، جزا، مکافات،
[قدیمی] سنگی که بر سر دیوار برج یا قلعه می‌گذاشتند که وقتی دشمن نزدیک شود بر سرش بزنند،
* کیفر بردن: (مصدر لازم) [قدیمی] به سزای عمل خود رسیدن،
* کیفر دادن: (مصدر متعدی) سزای عمل کسی را دادن،

لغت نامه دهخدا

کیفر

کیفر. [ک َ / ک ِ ف َ] (اِ) مکافات بدی. (فرهنگ رشیدی). مکافات نیکی و مکافات بدی را گویند، و به عربی جزا خوانند. (برهان). پاداش و جزای عمل بد. (غیاث). به معنی مکافات است، در جای مکافات بدی استعمال می شود چنانکه پاداش در محل تلافی خوب. (آنندراج) (انجمن آرا). جزا و پاداش و مکافات نیکی و بدی و عوض و بدل. (ناظم الاطباء). پاداش کار نیک و بد. جزا. مکافات. (فرهنگ فارسی معین). جزا. پاداش. بادافراه. بادافره. عقوبت. عقاب. مکافات. مجازات. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
گویی به فلان جای یکی سنگ شریف است
هر کس که زیارت کندش هستش کیفر.
ناصرخسرو.
اگر چنین کارها کرد، کیفر کرده چشید. (تاریخ بیهقی).
این خاک توده خانه ٔ پاداش و کیفر است.
کافی بخاری (از امثال و حکم).
رجوع به کیفر بردن شود.
- به کیفر رساندن، مجازات کردن.
- به کیفر رسیدن، مجازات دیدن. مکافات یافتن.
- کیفر دیدن، مجازات یافتن. مکافات دیدن. رجوع به مدخل کیفر بردن شود.
- کیفر یافتن. رجوع به ترکیب قبل و مدخل کیفر بردن شود.
|| (اصطلاح حقوق) جزا. مجازات قانونی. (فرهنگ فارسی معین).
- کیفر انتظامی مأمورین قضایی، (اصطلاح حقوق) کیفری است که دادگاه انتظامی می تواند در صورت ثبوت تخلف قضات، مطابق درجه ٔ اهمیت آن حکم دهد. (فرهنگ حقوقی تألیف جعفری لنگرودی).
- کیفر انضباطی، (اصطلاح حقوق) مجازاتهای مربوط به تقصیرات انضباطی را گویند. (فرهنگ حقوقی تألیف جعفری لنگرودی).
- کیفر تبعی، (اصطلاح حقوق جزا) کیفر تبعی اثرناشی از حکم است بدون قید در حکم (مانند محرومیت ازحقوق اجتماعی) و کیفر تکمیلی نظیر کیفر تبعی است بااین تفاوت که مثل کیفر اصلی در حکم دادگاه قید می شود (مانند اقامت اجباری در محل مخصوص). نقطه ٔ مقابل کیفر تبعی و تکمیلی، «کیفر اصلی » است. (از فرهنگ حقوقی تألیف جعفری لنگرودی).
- کیفر تکمیلی. رجوع به ترکیب قبل شود. || پشیمانی بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 131). ندامت و پشیمانی را نیز گویند. (برهان).پشیمانی. (آنندراج) (انجمن آرا). ندامت و پشیمانی. (ناظم الاطباء). || محنت و رنج و حیف باشد. (برهان) (ناظم الاطباء). محنت و رنج. (انجمن آرا) (آنندراج). || جایی باشد که در او دوغ کنند مانند تغاری، و بعضی گفته اند که جایی بود که در او دوغ گیرند و سوراخش در بن باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال، ص 131). تغارگونه ای بود آلت دوغ فروشان. (فرهنگ اسدی نخجوانی). ظرفی باشد تغارمانند که ماست فروشان و برزیگران شیر و ماست در آن کنند و ناودانی هم دارد مانندجرغتو و بلبله و مشک دوغ. (برهان). ظرفی است که ماست فروشان شیر در آن کنند و کنارش از تغار اندک بلندتراست و ناودان دارد، و گاودوشه نیز گویند. (از فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). نهره، و آن کوزه ٔ دهان فراخی است که دوغ فروشان دوغ و ماست در آن کنند، و آن را ناودانی بود چون بلبله. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
شیر عشاق به پستان در جغرات شده ست
چشم دارد که فروریزد در کیفر تو.
طیان (از انجمن آرا).
|| هر چیز را نیز گویند که شیر و ماست در آن کنند مطلقاً. (برهان). ظرف شیر و ماست (مطلقاً). || مشک دوغ. (فرهنگ فارسی معین). || سنگی را نیز گویند که بر کنگره ٔ قلعه نهند تا چون غنیم نزدیک آید بر سر او زنند، و به عربی مترس خوانند، و به این معنی به کسر اول هم آمده است. (برهان). سنگی که بر حصار و کنگره ٔ قلعه نهند که چون دشمن قصد تسخیر کند بر سر او اندازند، و به عربی مترس گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). || نهر و رودخانه ٔ آب را هم گفته اند. (برهان). در نسخه ٔ وفائی مسطور است که به زبان بعضی از ولایات نهر باشد. (فرهنگ سروری).

کیفر. [] (اِخ) رودی است در بخارا. (تاریخ بخارا ص 39).


صبح جزا

صبح جزا. [ص ُ ح ِ ج َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) بامداد محشر. صبح قیامت. صبح روزی که اعمال مردم را کیفر یا پاداش دهند:
نفسی کز جگر سوخته آید بیرون
تا دم صبح جزا گرم بود بازارش.
صائب.

فرهنگ معین

جزا

(مص م.) مکافات، (اِمص.) پاداش، (اِ.) کیفر. [خوانش: (جَ) [ع. جزاء]]


کیفر

(کِ یا کَ یْ فَ) (اِ.) جزا، پاداش، مکافات نیکی و بدی.

مترادف و متضاد زبان فارسی

کیفر

انتقام، تادیب، تقاص، تنبیه، جزا، عقوبت، مجازات، مکافات، تغار، مشک،
(متضاد) پاداش

معادل ابجد

کیفر و جزا

327

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری