معنی اجزا

فرهنگ فارسی هوشیار

اجزا

اجزا ء


اجزا ء

‎ گزیت (جزیه) دادن، بی نیاز گردانیدن و بی نیاز شدن (تک: جزء) خرده ها ریزه ها، پاره ها بخش ها بهرها، زیر دستان در سازمان ها لخت ها (اسم) جمع جز ء و جزو. پاره ها بهره ها بخش ها، کارمندان اعضا ء اداره های دولتی. گاه در فارسی اجزا را جمع بسته اند: (و اما اجزاها که از او کمترند. ) (التفهیم بیرونی. )

فرهنگ عمید

اجزا

جزء

لغت نامه دهخدا

تمام اجزا

تمام اجزا. [ت َ اَ] (ص مرکب) کامل ودرست. (ناظم الاطباء). کامل و بی قصور. (غیاث اللغات). کامل و بی نقصان. تمام عیار. (آنندراج):
کوشش بی طالعان هرگز تمام اجزانبود
دامنی گر داشت این خلعت گریبانی نداشت.
فیاض (از آنندراج).
رجوع به تمام و تمام عیار شود.

واژه پیشنهادی

از اجزا دوربین عکاسی

حلقه فیلم، فلاش، مبدل، لنز، فیلتر، سه پایه، تک پایه

معادل ابجد

اجزا

12

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری