معنی کوژ

لغت نامه دهخدا

کوژ

کوژ. (ص) به معنی کوز است که پشت خمیده و دوته شده باشد. (برهان). پشت خمیده و اصل در آن یعنی کژ بمعنی کج بوده چون جیم و زای فارسی بهم تبدیل می یابند، کوژپشت شده و در استعمال فتح آن به ضمه بدل گردیده. (آنندراج) (انجمن آرا). کوز و پشت دوتا وخمیده. (ناظم الاطباء). کوز. (فرهنگ فارسی معین). احدب. محدب. دوتا. دوتاه. منحنی. دولا. خم بخم. خمیده. چفته. کژ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
شگفتی نباشد که گردد ز درد
سر سرو کوژ و گل سرخ زرد.
ابوشکور.
میران بر او همچون الف راست درآیند
گردند ز بس خدمت او کوژتر از دال.
فرخی.
گروهی گفته اند که آن جانب که لقوه اندر وی باشد دیگر جانب را بکشد به سوی خویش و بدین سبب آن جانب که بسلامت باشد کوژ بماند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). لقوه علتی است که اندر عضله های روی افتد و چشم و ابرو و پوست پیشانی و لبها کوژ گردد و از نهاد طبیعی بگردد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
سد دشمن رخنه چون دندان سین
پشت حاسد کوژ چون بالای دال.
انوری.
ای پشت من ز عشق تو چون ابروی تو کوژ
ای بخت من ز مهر تو چون چشم تو دژم.
انوری.
ناخنی که اصل کار است و شکار
کوژ کمپیری ببرد کوروار.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 258).
- کوژسار، در بیت ذیل ظاهراً به معنی چون کوژ و کوژمانند است:
جوقی لئیم یک دو سه کژسیر و کوژسار
چون پنج پای آبی و چون چارپای خاک.
خاقانی.
- آسمان (فلک) کوژ، گنبد کوز. (فرهنگ فارسی معین):
زود کند او خراب این فلک کوژ را
هم زحل و مشتری، هم اسد و سنبله.
سنائی.
رجوع به گنبد کوز ذیل ترکیب های کوز شود.
|| (اِ) نحل. منج. زنبور عسل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): الکواره، جای کوژ. (مهذب الاسماء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نحل، کوژ انگبین. (مهذب الاسماء) (یادداشت ایضاً). الدوی، آواز رعد و کوژ و باران. (مهذب الاسماء) (یادداشت ایضاً). || ایالت. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس).

کوژ. [ک ِ / ک ُ وِ / ک ِ وِ] (اِ) نام میوه ای است سرخ رنگ که پیوسته نهال آن از زمین شور برمی آید و به عربی آن را زعرور می گویند. (برهان) (از آنندراج). میوه ای سرخ رنگ که به تازی زعرور گویند. (ناظم الاطباء). کوز. کویج. (حاشیه ٔ برهان چ معین).رجوع به کِوِز، زعرور و زالزالک شود. || کِوِژ. آلوی کوهی و به کویج مشهور است. (آنندراج).


کوژ گشتن

کوژ گشتن. [گ َ ت َ] (مص مرکب) خمیده پشت شدن. خمیده قامت شدن. گوژ شدن:
سرو بودیم گاه چند بلند
کوژ گشتیم چون درونه شدیم.
کسائی.
ز رشک چهره ٔ تو ماه تیره گشت و خجل
ز شرم قامت تو سرو کوژ گشت و دوتاه.
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 359).
رجوع به کوژ و کوژ شدن شود.


کوژ رفتن

کوژ رفتن. [رَ ت َ] (مص مرکب) خمیده راه رفتن. با پشتی خمیده و چفته راه رفتن: اختجاج، کوژ رفتن شتر باشتاب. (تاج المصادر بیهقی).


کوژ کردن

کوژ کردن. [ک َ دَ] (مص مرکب) تعویج. (زوزنی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خم کردن. || پشت خمیده کردن. خمیده قامت کردن:
مرا روزگار این چنین کوژ کرد
دلی بی امید و سری پر ز درد.
فردوسی.
رجوع به کوژ شود.


کوژ شدن

کوژ شدن. [ش ُ دَ] (مص مرکب) ضلع. (تاج المصادر بیهقی). اِستقواس. (زوزنی). انحناء. خمیدن. تقوس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کوژ گشتن شود.

فرهنگ معین

کوژ

(کُ یا کِ) (اِ.) =کوز. کویج: زالزالک.

(ص.) پشت دوتا، خمیده.

فرهنگ عمید

کوژ

غوز، خمیده، منحنی، محدب،

حل جدول

کوژ

محدب

منحنی و محدب

عدسی محدب

محدب، منحنی

فارسی به انگلیسی

کوژ

Bandy, Convex, Gibbous

فرهنگ فارسی هوشیار

کوژ

کوز، خمیده و منحنی

معادل ابجد

کوژ

1026

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری