معنی کوشک

لغت نامه دهخدا

کوشک

کوشک. (اِخ) دهی از دهستان طیبی سرحدی که در بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

کوشک. (اِخ) دهی از دهستان باغ ملک که در بخش جانگی گرمسیر شهرستان اهواز واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

کوشک. (اِخ) دهی از دهستان رستم که در بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون واقع است و 105 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).

کوشک. (اِخ) یکی از دهستانهای بخش زرند شهرستان سیرجان است. این دهستان در جنوب خاوری بافت واقع و حدود آن به شرح زیر است: از طرف شمال به دهستان بزنجان و از خاور به دهستان اسفندقه، از جنوب به دهستان سیاه کوه و از باختر به دهستان ده سرد محدود است. موقعیت طبیعی آن: کوهستانی و هوای آن سردسیر است محصول عمده ٔ آن غلات، میوه و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. این دهستان از 35 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 1700 تن است. مرکز دهستان آبادی کوشک بالا و قریه ٔ مهم آن کوشک پائین است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

کوشک. (اِخ) ده مرکزی دهستان کوشک که در بخش بافت شهرستان سیرجان واقع است و 333 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

کوشک. (اِ) بنای بلند را گویند و به عربی قصر. (برهان). قصر و هر بنای رفیع بلند و بارگاه و سرای عالی. (ناظم الاطباء). بنای مرتفع و عالی.قصر. کاخ. کوشه. گوشک. (فرهنگ فارسی معین). پهلوی کوشک کردی کشک. (کلاه فرنگی بالای بنا، اطاق تابستانی). معرب آن جوسق. (از حاشیه ٔ برهان چ معین): و آنجا [به سمنگان] کوههاست از سنگ سپید چون رخام و اندر وی خانه ها کنده است و مجلسها و کوشکها و بتخانه هاست و آخر اسبان با همه آلتی که مر کوشکها را بباید. (حدود العالم). و اندر وی [مرو] کوشکهای بسیار است و آن جای خسروان بوده است. (حدود العالم).
نشست از بر کوشک دیده به راه
به دیدار گرشاسب و زاول سپاه.
اسدی.
بدیدم نشسته ابر بام کوشک
به پیشش یکی کاسه ٔ پرفروشک.
؟ (از نسخه ٔ خطی لغت فرس اسدی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
آن شب که وی را[عروس امیر محمد را] از محلت... از سرای پدر به کوشک امارت می بردند بسیار تکلف دیدم. (تاریخ بیهقی). در کوشک باغ عدنانی فرمود تا خانه ای برآوردند خواب قیلوله را. (تاریخ بیهقی). [مسعود] کوتوال را گفت تا پیاده ای تمام گمارد از پس خلقانی تا کوشک. (تاریخ بیهقی). [یزدجرد] یک روز بر کوشکی نشسته بود و اسبی نیکو از صحرا درآمد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی). باد سخت... بناهای محکم و کوشکهای بلند را بگرداند. (کلیله و دمنه).
کردمی کوشکی که تا بودی
روزش از روز رونق افزودی.
نظامی.
کوشکی برج برکشیده به ماه
قبله گاه همه سپید و سیاه.
نظامی.
دل خود بر جدایی راست کردم
وز ایشان کوشکی درخواست کردم.
نظامی.
من [فضل بن ربیع]... از آن خانه بیرون آمدم، به کوشکی رسیدم نیک و دلگشای، در سایه ٔ آن کوشک ساعتی بنشستم تا لحظه ای برآسایم، اتفاقاً کوشک سعید شاهک بود که مأمون به گرفتن من او را نصب کرده بود. (آداب الحرب و الشجاعه). بعد از سه روز از کوشک او بیرون آمدم. (آداب الحرب و الشجاعه). به خانه ٔ خویش فرودآورد به کوشک عمادالدوله. (تاریخ طبرستان). خورنق، کوشک نعمان اکبر که به عراق است معرب خورنگه که جای خوردن باشد. (منتهی الارب). || قلعه. حصار. شهرپناه. (از ناظم الاطباء). برج. (مهذب الاسماء) (زمخشری). قلعه. حصار. (فرهنگ فارسی معین): مردم رزان... بگریخته بودند و اندک مایه ای مردم در آن کوشکهامانده. (تاریخ بیهقی). هزیمتیان به دیه رسیدند... سخت استوار بود بسیار کوشکها بود. (تاریخ بیهقی). و سرایهای آنجا نه بر شکل دیگر جایها باشد که آنجا همه به کوشکها محکم باشد از بیم شبانکارگان که در آن اعمال باشد و کوشکهای ایشان جداجدا باشد درهم نپیوندند. (فارسنامه ابن البلخی ص 145). || قسمی ایوان که از قبه ای پوشیده است و اطراف آن باز است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

کوشک. [ش َ] (ص) به معنی کوچک باشد. (برهان). کوچک و خرد. (ناظم الاطباء). کوچک. (فرهنگ فارسی معین). || مردم کوچک اندام را نیز گویند و معرب آن قوشق است. (برهان). مردم کوچک اندام. (ناظم الاطباء).

کوشک. (اِخ) ازشهرهای بالس است که ناحیتی [از نواحی حدود خراسان و شهرهای وی] است اندر میان بیابان... و مستقر امیرشهر کوشک است. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 104).

کوشک. (اِخ) دهی از بخش آبدانان شهرستان ایلام است و 116 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

کوشک. (اِخ) دهی از دهستان کاغه که در بخش دورود شهرستان بروجرد واقع است و 189 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

کوشک. (اِخ) دهی از دهستان فشافویه که در بخش ری شهرستان تهران واقع است و 360 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).

کوشک. (اِخ) دهی از دهستان ماربین که در بخش سده ٔ شهرستان اصفهان واقع است و 2553 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).

کوشک. (اِخ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش رودبار که در شهرستان رشت واقع است و 276 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).

کوشک. (اِخ) دهی از دهستان کربال که در بخش زرقان شهرستان شیراز واقع است و 382 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).

کوشک. (اِخ) دهی از دهستان توابعارسنجان که در بخش زرقان شهرستان شیراز واقع است و 247 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).

کوشک. (اِخ) دهی از دهستان تراکمه که در بخش کنگان شهرستان بوشهر واقع است و 148 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).

کوشک. (اِخ) دهی از دهستان رودبار که در بخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین واقع است و 451 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).

کوشک. (اِخ) دهی از دهستان عشق آباد که در بخش فدیشه ٔ شهرستان نیشابور واقع است و 202 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

کوشک. (اِخ) دهی از دهستان دره صیدی که در بخش اشترینان شهرستان بروجرد واقع است و 155 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

فرهنگ معین

کوشک

(شْ) (اِ.) خانه بزرگی در میان یک باغ، کاخ تابستانی.

فرهنگ عمید

کوشک

بنای مرتفع،
عمارت عالی در خارج شهر که اطراف آن باغ یا کشتزار باشد، کوشه،

حل جدول

کوشک

معادل فارسی پاویون

کاخ تابستانی

قصر

عمارت بیرون شهر

قصر، کاخ

مترادف و متضاد زبان فارسی

کوشک

بارو، حصار، صرح، قصر، قلعه، کاخ، کوت،
(متضاد) کوخ

فارسی به انگلیسی

کوشک‌

Castle, Palace, Summerhouse

فارسی به عربی

کوشک

قصر

نام های ایرانی

کوشک

دخترانه، قصر، کاخ، نام دختر ایرج پسر فریدون پادشاه پیشدادی

تعبیر خواب

کوشک

دیدن کوشک در خواب هفت وجه است.

اول: نعمت.

دوم: ولایت و فرمانروایی.

سوم: مرتبت و منزلت.

چهارم: ریاست.

پنجم: بزرگواری.

ششم: پادشاهی.

هفتم: آرامش کاری (آرامش و آسایش). - امام جعفر صادق علیه السلام


اگر در خواب بیند کوشک او خراب شد، دلیل بر تلف مال است. اگر بیند آتش در کوشک افتاد، دلیل است پادشاه مال او مصادره کند. - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی


اگر بیند در کوشکی رفت، دلیل مال و خواسته است. خاصه آن کوشک را از خشت خام و گِل ساخته بیند. اگر کوشک را از گچ و آجر و سنگ ساخته بیند، دلیل مال است اما دردین نقصان بود. - محمد بن سیرین

گویش مازندرانی

کوشک

قارچی بر روی تنه ی درخت

فرهنگ فارسی هوشیار

کوشک

کوچک و خرد، مردم کوچک اندام قصر و هر بنای رفیع و بلند و بارگاه و سرای عالی، کاخ، بنای مرتفع و عالی (صفت) کوچک، کوچک اندام. (اسم) بنای مرتفع و عالی قصر کاخ: در پای کوه دماوند که پادشاه ارغون در آن موضع کوشکی ساخته است و حالیا بکوشک ارغون معروفست، قلعه حصار.

معادل ابجد

کوشک

346

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری