معنی کوته بین
لغت نامه دهخدا
کوته بین. [ت َه ْ] (نف مرکب) کوتاه بین. (فرهنگ فارسی معین). اندک بین. خردک نگرش. کوتاه نظر. کم بین. خرده نگرش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
نه بلند است به صورت که تو معلوم کنی
که بلند از نظر مردم کوته بین است.
سعدی.
و رجوع به کوتاه بین شود.
کوته
کوته. [ت َه ْ] (ص) مخفف کوتاه. (آنندراج). کوتاه. (فرهنگ فارسی معین). کم طول. قصیر:
زندگانی چه کوته و چه دراز
نه به آخر بمرد باید باز؟
رودکی.
چرا عمر طاووس و درّاج کوته
چرا مار و کرکس زِیَد در درازی.
ابوطیب مصعبی.
شب کوته که صبح زود دمید
نه نشان درازی روز است.
خاقانی.
این همه کارهای پهن و دراز
تنگ و کوته به یک نفس گردد.
خاقانی.
دست بدار ای چو فلک زرق ساز
ز آستی کوته و دست دراز.
نظامی.
تو درخت خوب منظر همه میوه ای ولیکن
چه کنم به دست کوته که نمی رسد به سیبت.
سعدی.
شب کوته و تو ملول و افسانه دراز.
سیدشمس الدین نسفی.
ز دست کوته خود زیر بارم
که از بالابلندان شرمسارم.
حافظ.
- کوته بودن چیزی از کسی یا چیزی، دور بودن از آن:
که شادان زی ای شاه تا جاودان
ز جان تو کوته بدِ بدگمان.
فردوسی.
که ای برتر از جایگاه و زمان
ز ما باد کوته بدِ بدگمان.
فردوسی.
ای هست کن ِ اساس هستی
کوته ز درت درازدستی.
نظامی.
و رجوع به کوتاه شود.
|| کوتاه بالا. کوتاه قامت. کوتاه قد. پست قد. پست بالا. قصیرالقامه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
سرو بالادار در پهلوی مورد
چون درازی در کنار کوتهی.
منوچهری.
قوس گفت ار کوتهم من کوتهان معجب بوند
تو درازی و دراز احمق بود ای هوشیار.
اسدی.
عقل، دست و زبان کوته خوان
آرزو، رأس مال مفلس دان.
سنائی.
بلنداز میوه گو کوتاه کن دست
که کوته خود ندارد دست بر شاخ.
سعدی.
و رجوع به کوتاه شود.
|| موجز. مختصر:
مباش غمگین یک لفظ یاد گیر لطیف
شگفت کوته لیکن قوی و بابنیاد.
کسائی.
قصه کوته به است از تطویل.
(از تاریخ بیهقی).
- کوته سخن، سخن موجز:
سخن چون حکیمان نکوگوی و کوته
که سحبان به کوته سخن گشت سحبان.
ناصرخسرو.
|| کم ارتفاع. (فرهنگ فارسی معین، ذیل کوتاه):
ای با اساس رفعت تو کوته آسمان
وی در قیاس همت تو ابتر آفتاب.
خاقانی.
و رجوع به کوتاه شود.
|| اندک. مختصر. جزئی. کم:
سنت حجت خراسان گیر
کار کوته مکن درازآهنگ.
ناصرخسرو.
یک زمان کار است بگذار و بتاز
کار کوته را مکن بر خود دراز.
مولوی.
کوته. [ت َ / ت ِ] (اِ) کته. مجموع بچه های یک حیوان در یک شکم، در یک زه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || درگیلکی، هر یک از بچه های سگ و گربه و شغال و خرس و جز اینها را گویند. توله. و رجوع به کوته کردن شود.
کوته بینی
کوته بینی. [ت َه ْ] (حامص مرکب) کوتاه بینی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کوته بین، کوتاه بین و کوتاه بینی شود.
کوته گذاشتن
کوته گذاشتن. [ت َ / ت ِ گ ُ ت َ] (مص مرکب) کوته کردن.رجوع به کوته کردن و کوته (با های غیرملفوظ) شود.
کوته دیده
کوته دیده. [ت َه ْ دی دَ / دِ] (ص مرکب) کوتاه دیده. کوتاه بین. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کوتاه دیده و کوتاه بین شود.
کوته دید
کوته دید. [ت َه ْ] (ص مرکب) کوتاه دید. کوتاه بین. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کوتاه دید و کوتاه بین شود.
فارسی به انگلیسی
Narrow, Parish-Pump, Parochial, Shortsighted, Suburban
فرهنگ فارسی هوشیار
واژه پیشنهادی
خُرداندیش
فرهنگ عمید
کوتاهبین
گویش مازندرانی
گاو اخته –کوبیده شده، چهارپای اخته شدهبز پیشاهنگ گله...
معادل ابجد
493