معنی کلاله

کلاله
معادل ابجد

کلاله در معادل ابجد

کلاله
  • 86
حل جدول

کلاله در حل جدول

  • بالای مادگی گل
مترادف و متضاد زبان فارسی

کلاله در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • جعد، زلف، موی‌مجعد، کاکل، کسمه، دسته‌گل
فرهنگ معین

کلاله در فرهنگ معین

  • (کَ لَ) [ع. کلاله] (مص ل.) مانده شدن، خسته شدن.
  • موی پیچیده و مجعد، برجستگی بالای مادگی گیاه. [خوانش: (کُ لِ) (اِ. )]. توضیح بیشتر ...
  • (کَ لَ یا لِ) [ع. کلاله] (اِ.) کسی که نه فرزند دارد نه پدر.
لغت نامه دهخدا

کلاله در لغت نامه دهخدا

  • کلاله. [ک ُ ل َ / ل ِ] (اِ) موی پیچیده را گویند و به عربی مجعد خوانند و بمعنی کاکل. (برهان). بمعنی زلف پیچیده که به عربی مجعد خوانند. (انجمن آرا) (آنندراج). موی پیچیده و بمعنی زلف نیز آمده و به کاف فارسی (گلاله) نیز آمده. (غیاث). بمعنی کاکل و پرچم نیز استعمال می شود و بیشتر زلف وکاکل اهالی تبرستان خاصه دیالمه ٔ گیلان چنین است. و آن را کلالک نیز گویند. (آنندراج) (انجمن آرا). موی پچیده ٔ تابدار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). توضیح بیشتر ...
  • کلاله. [ک َ ل َ] (ع ص، اِ) مردی که نه ولد باشد او را نه والد. (منتهی الارب). آنکس که او را فرزند و پدر نباشد. (از اقرب الموارد). || آنکه لاصق نباشد از نسب. (منتهی الارب). آنکس که از راه نسب پیوستگی نداشته باشد. (از اقرب الموارد). || آنکه نسب او محیط نسب تو باشد مثل پسر عم و مانند آن یا آن برادری مادری است یا پسران عم دورتر. یا ماسوای پدر و پسر است یا عصبه ای که با ایشان برادران مادری وارث باشند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). توضیح بیشتر ...
  • کلاله. [ک َ ل ِ] (اِخ) دهی از دهستان تیرچائی است که در بخش ترکمان شهرستان میانه واقع است و 262 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4). توضیح بیشتر ...
  • کلاله. [ک َ ل ِ] (اِخ) دهی از دهستان دیزمار خاوری است که در بخش ورزقان شهرستان اهر واقع است و 228 سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4). توضیح بیشتر ...
  • کلاله. [ک َ ل ِ] (اِخ) دهی از دهستان منجوان است که در بخش خداآفرین شهرستان تبریز واقع است و 136 تن سکنه دارد. در دو محل بفاصله ٔ یک هزار گز بنام کلاله ٔ بالا و کلاله ٔ پائین معروف و سکنه ٔ کلاله ٔبالا 117 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

کلاله در فرهنگ عمید

  • کسی که نه پدر دارد و نه فرزند،
    آن‌که بستۀ کسی باشد اما از خویشان نزدیک مانند پسر و برادر نباشد و از خویشان دور باشد،. توضیح بیشتر ...
  • کاکل: نسیم در سر گل بشکند کلالهٴ سنبل / چو از میان چمن بوی آن «کلاله» برآید (حافظ: ۴۷۶)،
    (زیست‌شناسی) قسمت بالای مادگی گل، برجستگی یا رشته‌های بالای مادگی گیاه،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی

کلاله در فارسی به انگلیسی

نام های ایرانی

کلاله در نام های ایرانی

  • دخترانه، بخشی از گل که برای جذب دانه های گرده، نگه داشتن و رویاندن آنها، و تولید میوه است، زلف، کاکل. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی هوشیار

کلاله در فرهنگ فارسی هوشیار

  • (اسم) کسی که نه فرزند دارد نه پدر، برادر مادری یا خواهر مادری. مقابل. عصبه (اسم) موی پیچیده مجعد: (ز دستبرد صبا گرد گل کلاله نگر شکنج گیسوی سنبل ببین بروی سمن) . (حافظ)، کاکل، دسته گل، بر جستگیها یا رشته های بالای مادگی گیاه. توضیح بیشتر ...
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید