معنی کلال

کلال
معادل ابجد

کلال در معادل ابجد

کلال
  • 81
حل جدول

کلال در حل جدول

فرهنگ معین

کلال در فرهنگ معین

  • (کَ) (اِ.) تارک سر، بالای پیشانی.
  • (کُ) (ص فا.) کوزه گر، کسی که ظروف سفالی می سازد.
  • (کَ) [ع.] (اِمص.) ماندگی، کم زوری، خستگی.
لغت نامه دهخدا

کلال در لغت نامه دهخدا

  • کلال. [ک َ] (اِ) میان سر بود. (لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 115). تارک سر است که مابین فرق سر و پیشانی باشد. (برهان). تارک سر را گویند که بالاتر از پیشانی است. (انجمن آرا) (آنندراج). تارک سر. کلاک. (ناظم الاطباء). چکاد. هباک. میان سر. تار. فرق سر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و بعضی بجای لام کاف خوانده اند (کلاک). (آنندراج):
    یا زندم یا کندم ریش پاک
    یا دهدم کارد یکی بر کلال.
    حکاک (از لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 115). توضیح بیشتر ...
  • کلال. [ک ُ] (ص، اِ) کوزه گر. کاسه گر. یعنی شخصی که کوزه و کاسه ٔ گلی و سفالی می سازد، و به عربی فخار گویند، و به زبان علمی هندوستان هم کوزه گر را کلال می گویند. (برهان) (آنندراج). کوزه گر. (انجمن آرا). فخار. کوزه گر. کاسه گر. سفالگر. (ناظم الاطباء). سفال پز. سفال ساز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که ظروف از گل سازد. (غیاث):
    نگر تا در این چون سفالینه تن
    بحاصل شد از تو مراد کلال.
    ناصرخسرو.
    بی خطر باشد فلان با او چنانک
    پیش زرگر بی خطر باشد کلال. توضیح بیشتر ...
  • کلال. [ک َ] (ع مص) مانده شدن. (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج). رنجور و ناتوان گردیدن. (از اقرب الموارد). مانده شدن مردم و شتر. (تاج المصادر بیهقی). || کند گردیدن بینائی. (منتهی الارب) (ازآنندراج) (از اقرب الموارد). خیره شدن بصر. (المصادر زوزنی). || (اِمص) خستگی. (از اقرب الموارد). ماندگی. (بحر الجواهر). ماندگی اعضا و خیره شدن چشم. (برهان). ماندگی اعضا و خیرگی و کندی. (غیاث). ماندگی و خستگی و تعب. (ناظم الاطباء):
    مانده به یمگان به میان جبال
    نیستم از عجز و نه نیز از کلال. توضیح بیشتر ...
  • کلال. [ک ِ] (ع اِ) ج ِ کِلَّه. رجوع به کِلَّه شود.

  • کلال. [ک ُ] (اِخ) ظاهراً نام بتی بوده است عرب را، چه در نامهای عرب «عبد کلال » است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

کلال در فرهنگ عمید

  • قسمتی از سر شامل میان سر تا بالای پیشانی،
  • مانده شدن، خسته ‌شدن،

    ماندگی، خستگی،

    کُندی،
  • =سفالگر: نگر تا در این چون سفالینه‌تن / به حاصل شد از تو مراد کلال (ناصرخسرو: ۲۵۲)، هر کاسه‌ای که ساخت ندانم چرا شکست / گردنده‌آسمان که چو چرخ کلال گشت (امیرخسرو: لغت‌نامه: کلال)،. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی هوشیار

کلال در فرهنگ فارسی هوشیار

  • ازکلاله: خستگی ماندگی، مردن، بی رخنا (رخنا ارث بر از پهلوی) (صفت) آنکه کوزه و کاسه گلی و سفالی سازد و فروشد کوزه گر کاسه گر فخار: (بی خطر باشد فلان با او چنانک پیش زرگر بی خطر باشد کلال) . (ناصر خسرو) یا چرخ کلال. چرخ کوزه گر چرخ فخاری: (هر کاسه ای که ساخت ندانم چرا شکست گردنده آسمان که چو چرخ کلال گشت) . (امیر خسرو) خستگی، ماندگی اعضاء و خیره شدن چشم کوزه گر، کاسه گر، سفال پز. توضیح بیشتر ...
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید