معنی کرس

لغت نامه دهخدا

کرس

کرس. [ک ِ] (اِخ) قریه ای است از قرای یمامه. (از معجم البلدان).

کرس. [ک ُ رَ] (اِ) چرک و شوخ. (فرهنگ اسدی نخجوانی). چرک و ریم اندام باشد و بعضی به ضم اول و ثانی دانسته اند. (از برهان).ریم و چرک بر تن و جامه. (صحاح الفرس):
سر بتاب از حسد وگفته ٔ پر مکر و فریب
برکش از گردنت این جامه ٔ پر کرس و کریب.
ناصرخسرو (ازآنندراج).
|| موی پیچیده ٔ مجعد را هم گفته اند و بعضی به ضم اول و سکون دوم موی پیچه را گویند که موی باف باشد و به این معنی با کاف فارسی هم آمده. (برهان). موی پیچیده ٔ مجعدرا نیز گفته اند و آن را کریب نیز گویند. (از آنندراج). کرسه. گرس. (یادداشت مؤلف). کورس. (جهانگیری). || پیچ و شکن موی. (ناظم الاطباء). در فرهنگها کرس و کرسه و گرس را بمعنی موی مجعد و موی پیچیده و موی پیچنده آورده اند بی شاهدی، گمان می کنم از این شعر به غلط افتاده اند:
جنگ کرده نشسته اندر زین
بر تن کرسه (کرس) دم ریخته فش.
و شعر از منجیک است و کرسه گویااصلاً کوسه بوده و کرس و گرس نبوده است. (یادداشت مؤلف). و رجوع به کرسه شود.

کرس. [ک ُ] (اِخ) جزیره ای است در دریای مدیترانه ٔ مرکزی در مغرب شبه جزیره ٔ ایتالیا، مساحت آن 8722 کیلومتر مربع و نزدیک به 300هزار تن جمعیت دارد. پایتخت آن آژاکسیو و از شهرهای مهم آن باستیا و کرت و سارتن را می توان نام برد.

کرس. [ک ِ] (ع اِ) خانه های مردم مجتمع و فراهم آمده ٔ درهم پیوسته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || گروهی از مردم. ج، اَکراس. جج، اَکارِس. (منتهی الارب). جماعت از هرچه باشد. ج، اکراس. جج، اکارس، اکاریس. (از اقرب الموارد). || خانه ای که برای بزغالگان بنا کنند، مانند خانه ٔ کبوتران. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || آهک با خاکستر و جز آن آمیخته و الصواب باللام. (منتهی الارب). صاروج و گفته اند بهتر آن است که در مورد صاروج کلس گویند. (از اقرب الموارد). || سرگین وگمیز برهم نشسته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
- عجین کرس، سرگینی باشد که به گل و آب آمیخته کهگل سازند. (از غیاث اللغات).
|| القلائد و الوشح و نحو هما. یقال: فیه قلاده ذات کرسین، اذا ضممت بعضها الی بعض. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || اصل هر چیز. (از منتهی الارب). اصل. مانند: بمعدن الملک القدیم الکرس. (از اقرب الموارد).

فارسی به انگلیسی

فرهنگ معین

کرس

(~.) (اِ.) موی پیچیده و پُرشکن. کُرسه و گروس هم گفته شده.

(کُ) (اِ.) چرک، چرک لباس یا بدن.

فرهنگ فارسی هوشیار

کرس

ریم و چرک بر تن و جامه

فرهنگ عمید

کرس

اصل،
گروه، تودۀ چیزی،
تودۀ سرگین،

چرک جامه یا بدن، چرک،

حل جدول

کرس

جزیره زادگاه ناپلئون

زادگاه ناپلئون، جزیره در جنوب فرانسه

عربی به فارسی

کرس

اهدا کردن , اختصاص دادن , وقف کردن , پیشکش , فدا کردن

گویش مازندرانی

کرس

آغل گوسفندان، محوطه ای برای نگهداری گاو گوسفند، آهسته...


چفت کرس

دری در آغل مخصوص خروج گوسفندان


کرس خال

جایگاهی برای پرورش گاو نر

معادل ابجد

کرس

280

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری