معنی کاو
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) تفحص تجسس تفتیش، کندن حفاری، بناخن کاویدن (داغ زخم و غیره را) : } از کاو کاو ناخن مطرب درین بهار جوشیده خون تازه ز داغ کهن مرا . { یا به کاو کاو بودن. در بحث و گفتگو بودن: } تا کی بر شیر و گاو باشی با هر دو بکاو کاو باشی . { (تحفه العراقین)
فرهنگ معین
[فر.] (اِ.) (بازی پوکر) مقدار معینی پول که در هر دوره بازی توسط بازیکنان اعلام می شود. در پوکر برد و باخت طرفین در حدود کاو است.
لغت نامه دهخدا
کاو. (اِمص) کاویدن. (ناظم الاطباء) (برهان). رجوع به کاویدن شود. || (ص) دلیرو شجاع. || خوش قد و قامت. (ناظم الاطباء) (برهان). || (نف) کاونده. (برهان). تفتیش کننده و همیشه مرکب با اسم استعمال میشود. (ناظم الاطباء). در مرکبات بصورت مزید مؤخر استعمال میشود.
- روانکاو، کسی که از روی اصول علم روانشناسی درون اشخاص را مطالعه کند. رجوع به روانکاو شود.
- کنجکاو، بسیار جستجو کننده. کسی که بدقت در امری بررسی کند. ریزبین. دقیق. رجوع به کلمه ٔ کنجکاو شود.
سوراخ کاو
سوراخ کاو. (اِ مرکب) مته. (صراح اللغه).
چوب کاو
چوب کاو. (نف مرکب) آنچه بدان چوب را بکاوند. کاونده ٔ چوب. عتله. (منتهی الارب).
رزم کاو
رزم کاو. [رَ] (نف مرکب) رزمجو. رزم طلب:
فرستاد مر کاوه را رزم کاو
به خاورزمین از پی باژ و ساو.
اسدی.
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
مقعر،
(متضاد) محدب
فارسی به انگلیسی
Concave, Hollow, Sunken
فرهنگ عمید
=کاویدن
کاونده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): کنجکاو، روانکاو،
(صفت) (فیزیک) =مقعر
* کاوکاو: [قدیمی] کاوش، جستجو، تفحص، تجسس: تنگ شد عالم بر او از بهر گاو / شورشور اندر فکند و کاوکاو (رودکی: ۵۳۸)،
مقدار پولی که هریک از بازیکنان در هر دور از قمار میگذارند،
فارسی به عربی
کهف
معادل ابجد
27