معنی کافی
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
بس کننده، بی نیازکننده، دارای کمیت، کیفیت یا دامنه ای مناسب برای تأمین نیاز یا تقاضا. [خوانش: [ع.] (اِفا.)]
فرهنگ عمید
آنکه یا آنچه شخص را از کسی یا چیزی بینیاز میسازد، بینیازکننده، بسنده،
[قدیمی] لایق، کارآمد،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
بسنده، بس
مترادف و متضاد زبان فارسی
بسنده، بس، مشبع، مکفی، وافی، باکفایت
فارسی به انگلیسی
Adequate, All Right, Ample, Due, Comfortable, Competent, Enough, Satisfactory, Sufficient, Working
فارسی به ترکی
kâfi
فارسی به عربی
بما فیه الکفایه، کافی
عربی به فارسی
کافی , تکافو کننده , مناسب , لا یق , صلا حیت دار , بسنده , مساوی , رسا , متساوی بودن , مساوی ساختن , موثر بودن , شایسته بودن , فراخ , پهناور , وسیع , فراوان , مفصل , پر , بیش از اندازه , یاداش دادن به , ترقی کردن , تاوان دادن , بس , شایسته , قانع
ترکی به فارسی
کافی
فرهنگ فارسی هوشیار
بسنده و بی نیاز کننده، وافی، شافی
فرهنگ فارسی آزاد
کافِی، مستغنی- بی نیاز- در فارسی هم به معنای کفایت کننده- بس و باندازه مورد نیاز مصطلح است. ایضاً در آثار ادبی فارسی بمعنای کاردان- با کفایت- پیشکار- و کارگزار نیز آمده است،
کافِی، مجموعه ای است از قریب 16 هزار حدیث که در سه قسمت «اصول کافی»- «فروع کافی» و «روضه کافی» بطبع رسید. این تألیف بزرگ از ابوجعفر محمدبن یعقوب کلینی است (به کلینی مراجعه شود) کافی ازْ کتب اَرْبَعَه معتبره شیعه می باشد (به کتب اربعه مراجعه گردد.)
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Ausreichend, Genug
معادل ابجد
111