معنی کاشتن

لغت نامه دهخدا

کاشتن

کاشتن. [ت َ] (مص) زراعت کردن. (برهان) (انجمن آرا). فلاحت کردن. تخم افشاندن.بذرافشانی. پراکندن تخم. درخت و نهال نشاندن. کشتن.کاریدن. (زمخشری). کشت کردن. غرس کردن:
بدان زایند مردم تا که میرند
بدان کارند تا بکنند دارا.
؟ (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی).
چون با شعرا مرد بکاود و ستیزد
چون بر کس و کون زن خود کارد کیکیز.
؟ (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی).
اگر گل کارد او صد برگ ابا زیتون زبخت او
بر آن زیتون و آن گلبن بحاصل خنجک و خار است.
خسروی.
سواران جهان را همی داشتند
و ورزیگران ورز می کاشتند.
فردوسی.
بهنگام شادی درختی مکار
که زهر آورد بار اوروزگار.
فردوسی.
چو خسرو به بیداد کارد درخت
بگردد از او پادشاهی و بخت.
فردوسی.
جام نبید گیری عیش لطیف خواهی
مال حلال جویی شاخ کمال کاری.
منوچهری.
بر دوزخ اورنگش ماهی بنگارد
عود و بلسان بویش در مغز بکارد.
منوچهری.
تو گفتی هوا لاله کارد همی
ز پولاد بیجاده باردهمی.
اسدی.
نگر بخود چه پسندی جز آن بخلق مکن
چو ندروی بجز از کشته هر چه خواهی کار.
ناصرخسرو.
هر چه کاری بدروی و هر چه گویی بشنوی.
سنایی.
نکو گفت این سخن دهقان به نمرود
که کشتن دیر باید کاشتن زود.
نظامی.
هر جا که روی دو گاو کارند و خری
خواهی تو به مرو باش و خواهی به هری.
(اسرارالتوحید فی مقامات شیخ ابوسعید).
دوستان عیب و ملامت مکنید
کانچه خود کاشته باشم دروم.
سعدی (طیبات).
بکاشتند و بخوردند و کاشتیم و خورند
چو بنگری همه برزیگران یکدگریم.
؟
- امثال:
دیگران کاشتند و ما خوردیم، ما میکاریم دیگران بخورند. (از امثال و حکم و دهخدا).
|| برگشتن و برگردانیدن. (برهان). برگشتن و برگردانیدن غیر معروف و آن را بیشتر بتقدیم باء و راء و کاف فارسی برگاشت و برگاشتن گویند یعنی برگشت. (انجمن آرا) (آنندراج). و رجوع به «گاشتن » در حرف گاف فارسی از همین لغت نامه شود. || رو گردانیدن و برگردانیدن. (ناظم الاطباء). به این معنی نیز مصحف «گاشتن »است در ترکیباتی نظیر «سر از... گاشتن » و «برگاشتن روی ». || کنایه از نومید شدن هست چنانکه کسی چیزی طلبد و نخواهد که بدو دهند گویند کاشته اند. (آنندراج). ناامید کردن و مأیوس کردن. (ناظم الاطباء).
- کسی را در جایی کاشتن، کسی را در جایی منتظر گذاشتن، در تداول عامه او را بانتظار رجعت یا امری دیگر منتظر گذاشتن.
- تخم عداوت، خلاف، شقاق، نفاق کاشتن، ایجاد دشمنی،... کردن.
|| چپاندن. فروکردن. فروبردن بزور. تپانیدن. چیزی را در ظرف یا سوراخی بزور جادادن. و رجوع به چپاندن و چپانیدن شود. || رد کردن، و آن نیز مصحف «گاشتن » است در ترکیباتی نظیر برگاشتن روی. || در بازی گردکان و امثال آن میان کودکان در جایی معلوم نهادن هدف بازی.


گیاه کاشتن

گیاه کاشتن. [ت َ] (مص مرکب) کشت و زرع کردن. کاشتن نباتات. نشاندن یا غرس کردن درخت.


تخم کاشتن

تخم کاشتن. [ت ُ ت َ] (مص مرکب) تخمکاری. کاشتن تخم. تخم افشانی. تخم کِشتن. زراعت:
هر دم از شاخ زبانم میوه ٔ تر می رسد
بوستانها رسته زآن تخمم که در دل کاشتی.
سعدی.

فارسی به انگلیسی

کاشتن‌

Implant, Plant, Root, Sow, Transplant

فارسی به ترکی

کاشتن‬

ekmek, dikmek

حل جدول

کاشتن

نف

زرع

مترادف و متضاد زبان فارسی

کاشتن

زراعت، غرس کردن، فلاحت، کشتن، نشا کردن، نشاندن

فرهنگ فارسی هوشیار

کاشتن

فلاحت کردن، تخم افشاندن، بذر افشانی، کاریدن، پراکندن تخم


نهال کاشتن

(مصدر) کاشتن درختی کوچک: غرس.

فارسی به آلمانی

کاشتن

Ehemann (m), Gatte (m), Gemahl (m), Mann (m), Vermindern, Verringern, Kraut (n), Pflanze (f), Pflanzen, Werkstatt (f)

فرهنگ معین

کاشتن

(تَ) (مص م.) زراعت کردن.

فرهنگ عمید

کاشتن

درخت نشاندن،
تخم گیاه را زیر خاک کردن که سبز شود،
[عامیانه، مجاز] در جایی ثابت قرار دادن: توپ را روی زمین کاشت،

فارسی به عربی

کاشتن

انم، بذره، زرع، زوج، لقح، نبات

فارسی به ایتالیایی

کاشتن

piantare

coltivare

seminare

معادل ابجد

کاشتن

771

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری