معنی چاک
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
شکاف، پاره، سفیده صبح، دریچه، به ~ زدن گریختن، فرار کردن. [خوانش: (اِ.)]
(اِ.) = چک. جک: قباله باغ و خانه و مانند آن.
فرهنگ عمید
شکاف، تراک، رخنه،
(صفت) پاره،
(صفت) چاکدار،
* چاکچاک: (اسم صوت)
چاکاچاک: ز بس نعره و چاکچاک تبر / ندانست کس پای گفتی ز سر (فردوسی: ۷/۳۴۳)،
(صفت) پُر از چاک و شکاف، پارهپاره، بریدهبریده: همه دشت سر بود بیتن به خاک / به سر بر ز گرز گران چاکچاک (فردوسی: ۵/۱۸۷)،
* چاکِ پیرهن: [قدیمی] گریبان، یقۀ پیرهن: یکی تیغ باریک برگردنش / پدید آمده چاک پیراهنش (فردوسی: ۸/۴۲۷)،
* چاکِ جامه: [قدیمی] دامن جامه،
* چاک خوردن: (مصدر لازم)
شکافته شدن، ترک پیدا کردن،
دریده شدن،
* چاک دادن: (مصدر متعدی)
شکاف دادن، دراندن،
پاره کردن،
* چاک روز: [قدیمی، مجاز] سپیدۀ صبح: کنون میگساریم تا چاک روز / چو رخشان شود تاج گیتیفروز (فردوسی: ۶/۵۱۳)،
حل جدول
شکاف
مترادف و متضاد زبان فارسی
ترک، درز، رخنه، منفذ، سوراخ، شکاف، فاق، پارگی، دریدگی، پاره، دریده، قباله، بنچاق، دریچه، پنجره، سپیده صبح
فارسی به انگلیسی
Cleavage, Cleft, Cut, Fissure, Incision, Nick, Rift, Slash, Slit, Split, Tear
فارسی به عربی
تمزق، دمعه، شق، قطع، ماجور
گویش مازندرانی
از توابع دهستان جنت رودبار شهرستان تنکابن
علف زار بکر، با زمین نمناک
شکاف – درز – درز لباس دوخته شده باشد
فرهنگ فارسی هوشیار
شکاف، تراک، رخنه، شکافی بدرازا در جامه و تن و غیره
فارسی به آلمانی
Abschneiden, Aufschnitt (m), Hacken [verb], Kürzung (f), Schliff, Schnitt (m), Zunähen, Einschnitt (m), Schnitt (m)
معادل ابجد
24