معنی چاوش

لغت نامه دهخدا

چاوش

چاوش. [وُ] (ترکی، ص، اِ) نقیب لشکر. (آنندراج) (غیاث). چاووش. (ناظم الاطباء). نقیب سپاه. (فرهنگ نظام). آنکه در جنگ فرمان حمله دهد و سپاهیان را تشجیع و تشویق کند:
گر حاجب تو پوشد پیکار را زره
ور چاوش تو بندد پرخاش را کمر.
امیرمعزی.
تو قاهر مصر و چاوشت را
بر قاهره قهرمان ببینم.
خاقانی.
نفیر چاوشان از دورشو دور
ز گیتی چشم بد را کرده مهجور.
نظامی.
ز دل دادن چاوشان دلیر
دلاور شده گور بر جنگ شیر.
نظامی.
پسر چاوشان دید و تیغ و تبر
قباهای اطلس کمرهای زر.
نظامی.
|| کسی که در دربار شاهان یا در نزد امراء و بزرگان وظیفه دار امور تشریفاتی بوده و در روزهای سلام اشخاص را به حضور آنان معرفی مینموده است. رئیس تشریفات:
چاوش اوهام نتواند رسیدن
تا کجا تا آخرین صف روز بارت.
انوری.
نه نه قباد مخوان کیقباد خوانش از آنک
قباد چاوش روز سلام اوزیبد.
خاقانی.
|| نقیب قافله. (آنندراج) (غیاث). نگهبان و مراقب کاروانیان. || دربان. (فرهنگ نظام):
ای چاوش سپید تو هم خادم سیاه
خورشید روم پرور و ماه حبش نگار.
خاقانی.
خلیل از خیلتاشان سپاهش
کلیم از چاوشان بارگاهش.
نظامی.
روزها شد که بنده می آید
بر در و ره نمیدهد چاوش.
پوربهای جامی.
و رجوع به چاووش شود.


چاوش زاده

چاوش زاده. [وُ دَ / دِ] (اِخ) ابراهیم بن محمد؛ مؤلف کتاب «الصحائف فی الفرائض » که بسال 1053 هَ. ق. وفات یافته و کتاب «مجمع اللطائف فی شرح الصحائف » شرح کتاب وی میباشد. (از کشف الظنون ج 2 ص 1075 و 1603).


چاوش قلی

چاوش قلی. [وُ ق َ] (اِخ) دهی است از دهستان رهال بخش حومه ٔ شهرستان خوی که در10 هزار و پانصدگزی جنوب باختری خوی و 6 هزار و پانصدگزی جنوب شوسه ٔ خوی به سیه چشمه واقع شده، جلگه ای است کنار رود قطور، معتدل و مالاریائی که 139 تن سکنه دارد. آبش از رود قطور و محصولش غلات، حبوبات و کرچک است. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جوراب بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).

فارسی به انگلیسی

چاوش‌

Forerunner, Harbinger, Herald, Vanguard

فرهنگ عمید

چاوش

چاووش: ز دل دادن چاوشان دلیر / دلاورشده گور بر جنگ شیر (نظامی۵: ۸۰۱)، نفیر چاوشان ز «دور شو، دور» / ز گیتی چشم بد را کرده مهجور (نظامی۲: ۲۵۴)،

حل جدول

فارسی به عربی

فرهنگ معین

چاوش

پیشرو لشکر و قافله، کسی که پیشاپیش قافله یا کاروان زایران حرکت کند و آواز خواند، حاجب. [خوانش: (وُ) [تر.] (ص. اِ.)]

فرهنگ فارسی هوشیار

چاوش

ترکی جلویز چارگ روزبان (صفت اسم) پیشرو لشکر و کاروان نقیب قافله، کسی که پیشاپیش قافله یا زوار حرکت کند و آواز خواند، حاجب.

انگلیسی به فارسی

mastication

چاوش


masticate

چاوش کردن

گویش مازندرانی

چئوشی گر

چاوش خوان

معادل ابجد

چاوش

310

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری