معنی چاقو

فرهنگ عمید

چاقو

وسیله‌ای کوچک برای بریدن و تراشیدن که دارای دسته و تیغۀ تیز است و گاهی تیغۀ آن تا می‌شود و لبه‌اش در دسته فرومی‌رود،
* چاقو انداختن: = * چاقو زدن
* چاقو خوردن: (مصدر لازم) مورد اصابت چاقو قرار گرفتن،
* چاقو زدن: (مصدر لازم، مصدر متعدی) با چاقو زخمی کردن،
* چاقو کشیدن: تهدید کردن با چاقو هنگام نزاع،
* چاقوی ضامن‌دار: نوعی چاقو با دکمه یا فنر که با فشار دادن آن تیغۀ چاقو از دسته خارج می‌شود،

فارسی به ترکی

چاقو‬

çakı, bıçak

لغت نامه دهخدا

چاقو

چاقو. (اِخ) ده کوچکی است از بخش زرند شهرستان ساوه. سکنه 14 تن. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).

چاقو. (اِ) چقو. (آنندراج). آلت بریدن چیزها که دارای دسته و تیغه است و تیغه اش تاه شده در میان دسته جا میگیرد. (نظام). کارد کوچک که غالباًتیغه ٔ آن به دسته تا می شود. (ناظم الاطباء). نوعی از کارد و مانند به استره و سرش در شکم میباشد. (آنندراج). قلم تراش. چاکو. (ناظم الاطباء). چیقو. (آنندراج). || قسمتی از کارد است. (فرهنگ نظام).
- امثال:
چاقو دسته خودش را نبرد، در مورد اینکه شخص خویشان و یاران خود را حمایت کند و به آنان آسیب و گزند نرساند.
صد تا چاقو میسازد که یکیش هم دسته ندارد، مثل است در مقام بیان دروغگویی کس. (فرهنگ نظام).
قول او و چاقوی جیب سگ، در مورد بدقولی و گزافه گویی اشخاص به کار رود.


چاقو تیزکن

چاقو تیزکن. [ک ُ] (نف مرکب) تیزگر. تیزکننده ٔ چاقو. || (اِ مرکب) فسان. سنگ فسان. سنگ ساو. آلتی که بوسیله ٔ آن چاقو و کارد و غیره را تیز کنند. سنگی باشد که چاقو را بر آن کشند تا برنده و تیز شود. آلتی از سنگ یا چرم که تیز کردن چاقو را بکار آید.


دسته چاقو

دسته چاقو. [دَ ت َ / ت ِ] (اِ مرکب) قبضه ٔ چاقو. آن قسمت از چاقو که تیغه بدان متصل است.
- دسته چاقو ساختن، چنباتمه نشسته و سر را از میان دو زانو برآوردن. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به دسته کردن شود:
سرنهاده میان زانوها
هر زمان ساخت دسته چاقوها.
بهائی.

حل جدول

چاقو

سوغات زنجان

سکین

مترادف و متضاد زبان فارسی

چاقو

تیغ، خنجر، دشنه، سنان، شفره، شمشیر، کارد، سکین

فارسی به ایتالیایی

چاقو

coltello

فارسی به آلمانی

چاقو

Besteck (n), Messer (n), Schnitzen

فرهنگ فارسی هوشیار

چاقو کش

(صفت) آنکه با چاقو بمردم حمله کند، شریر.


چاقو

نوعی از کارد و مانند آن، آلت بریدن چیزها دارای دسته و تیغه تیز است

فرهنگ معین

چاقو

(اِ.) آلتی مرکب از تیغه فولادین که به دسته ای وصل است و آن برای بریدن و تراشیدن به کار رود.،~ی بی دسته ساختن کنایه از: کار ناتمام و بی ارزش کردن.

فارسی به انگلیسی

فارسی به عربی

چاقو

سکین

معادل ابجد

چاقو

110

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری