معنی چاله

فرهنگ معین

چاله

(لِ) (اِ.) گودال، گو، گودال معمولا کم عمق.

مترادف و متضاد زبان فارسی

چاله

چال، حفره، گود، گودال، مغاک، چاهک، چاه کوچک، مشکل‌مالی، کم‌بود

فارسی به انگلیسی

چاله‌

Crater, Depression, Hole, Pit, Trench, Well

فارسی به عربی

چاله

حفره

گویش مازندرانی

چاله

چاله ی کارگاه بافندگی، گودی، چاله


چاله چغل

چاله و چوله


چاله چول

دست انداز چاله چوله


تپه چاله

ناهمواری – چاله چوله – پستی و بلندی

لغت نامه دهخدا

چاله چاله

چاله چاله.[ل َ ل َ] (اِخ) دهی است از دهستان کولیوند بخش سلسله ٔ شهرستان خرم آباد که در 37 هزارگزی باختر الشتر و2 هزارگزی باختر راه شوسه ٔ خرم آباد به کرمانشاه واقع شده. تپه ماهور و سردسیر و مالاریائی است و 150 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ها و محصولش غلات و تریاک و حبوبات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است وراهش مالرو میباشد. عده ای از ساکنین این محل از طایفه کولیوند هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).

چاله چاله. [ل َ ل َ] (اِخ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه که در 2 هزارگزی شمال کرمانشاه و یک هزارگزی باختر شوسه ٔ کرمانشاه بطاق بستان واقع شده. دشتی سردسیر است و 245تن سکنه دارد. آبش از چاه و از فاضل آب شوران و محصولش غلات و حبوبات و صیفی و چغندر قند میباشد. شغل اهالی زراعت است و چند تن از مردان کارگر تصفیه خانه ٔ نفت کرمانشاهند. راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5). و رجوع به مرآت البلدان ج 4 ص 85 شود.


چاله

چاله. [ل َ] (اِخ) صاحب مرآت البلدان می نویسد: «از مزارع قدیم النسق کاشان است که گرمسیری است و محصولش تنباکو و خربوزه وجوزق و غلات میباشد». (از مرآت البلدان ج 4 ص 84).

چاله. [ل َ / ل ِ] (اِ) چال. چالو. بمعنی چالو باشد که گودال است. (برهان) (آنندراج). چال کوچک. فرورفتگی و گودی. (ناظم الاطباء). چاه کوچک. چاهک. حفره. مغاک. کریش. کریشک. گو.
- امثال:
در اصطلاح عامه گویند:
از چاله درآمد و بچاه افتاد، در مورد کسی که از بدی رهایی یافت و به بدتری دچار شد.
پیش رو خاله پشت سر چاله، درباره ٔ کسی که پیش رو دم از دوستی میزند و پشت سر خصومت و دشمنی میکند.
پای خر یکبار بچاله میرود، در مورد آنکه شخص چون از کاری زیان بیند و صدمت و خسارت برد نباید که بار دیگر به همان کار اقدام کند و دوباره خود را در زحمت و مرارت افکند.
|| ظاهراً موقع برداشت حاصل را نیز گویند. خرمنگاه. وقت برداشت خرمن:
بزرگوارا دانی که بنده را هر سال
بُده ست بر کرم تو مبرتی موسوم
ز چاله پنج مه اندر گذشت و جرم من است
که قصه رفع نکردم چو کهتران خذوم.
سوزنی.

چاله. [ل َ] (اِخ) دهی است از دهستان سرمشک بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت که در 45 هزارگزی شمال باختر ساردوئیه و 14 هزارگزی شمال راه مالرو بافت به جیرفت واقع شده، کوهستانی و سردسیر است و 60 تن سکنه دارد. آبش از قنات و محصولش غلات و حبوبات و تریاک میباشد. شغل اهالی زراعت وگله داری و راهش مالرو است و ساکنین این محل از طایقه سلیمانی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

چاله. [ل َ] (اِخ) دهی است جزء دهستان کوهپایه بخش آبیک شهرستان قزوین که در 48 هزارگزی شمال باختر آبیک و 24 هزارگزی حصار خروان واقع شده و 150 تن سکنه دارد. هوایش معتدل و آبش ازچشمه سار و محصولش غلات و بنشن و گردو و آلوچه میباشد. شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است و تنی چند از مردان برای کار به تهران و 20 خانوار به تنکابن میروند.راهش مالرو است. (از فرهنگ جعرافیایی ایران ج 1).


چاله خوس

چاله خوس. [ل َ / ل ِ] (نف مرکب) در لهجه طبری، کسی را گویند که در چاله خسبد. چاله خسب. || (اِ) طرقه. ترقه. پرنده ای معروف. مرغی سیاهرنگ.

فرهنگ عمید

چاله

گودال کوچک و کم‌عمق،

حل جدول

چاله

کریش

فرهنگ فارسی هوشیار

چاله

از شاله ی سوئیسی انگلیسی کوهکد خانه ی سوئیسی (اسم) گودال گو.

فارسی به ایتالیایی

معادل ابجد

چاله

39

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری