معنی پیمان شکنی
لغت نامه دهخدا
پیمان شکنی. [پ َ / پ ِ ش ِک َ] (حامص مرکب) عمل پیمان شکن. نقض عهد. نگاه نداشتن. عهد بسته. زنهار خواری. خلف عهد. غدر. خیانت.
شکنی
شکنی. [ش ِ ک َ] (حامص) شکستگی. (ناظم الاطباء). حاصل مصدر از ریشه ٔ شکستن (شکن) اما همیشه به صورت ترکیب آید: دل شکنی، بت شکنی، کارشکنی، حق شکنی و غیره. (از یادداشت مؤلف).
- حق شکنی، حق کسی را پایمال کردن. (یادداشت مؤلف).
- کارشکنی کردن کسی را، ایجاد اشکالات و موانع در سر راه کار و پیشرفت او.
|| هزیمت. فرار. شکست. (ناظم الاطباء).
شکنی. [ش ِ] (ص نسبی) منسوب به شکن. (فرهنگ لغات ولف):
شمیران شکنی سرافراز دهر
پراکنده بر نیزه و تیغ زهر.
فردوسی.
شکنی.[] (اِخ) نام یکی از پهلوانان توران:
سپه دید [رستم] چندان که دریای روم
از ایشان نمودی چو یک مهره موم
کشانی و شکنی و دری سپاه
دگرگونه جوشن دگرگون کلاه.
فردوسی.
شکنی. [ش ِ ک ِ] (ص نسبی) منسوب و متعلق به ولایت شکن. (ناظم الاطباء).
وعده شکنی
وعده شکنی. [وَ دَ / دِ ش ِ ک َ] (حامص مرکب) شکستن قول و قرار. نقض عهد. پیمان گسلی.
حق شکنی
حق شکنی. [ح َ ش ِ ک َ] (حامص مرکب) چگونگی حق شکن.
فارسی به انگلیسی
Perfidy
فرهنگ فارسی هوشیار
حل جدول
فارسی به عربی
خیانه، شجب
فارسی به آلمانی
Die abschwo.rung [noun], Die entsagung
واژه پیشنهادی
بدعهدی، پیمان شکنی
فرهنگ عمید
قولوقراری که کسی با کس دیگر بگذارد که بر طبق آن عمل کند، شرط،
قرارداد،
[قدیمی] عهد، بیعت،
* پیمان بستن: (مصدر لازم) عهد بستن و قولوقرار گذاشتن برای انجام دادن کاری،
* پیمان ساختن: (مصدر لازم) [قدیمی] = * پیمان بستن
* پیمان کردن: (مصدر لازم) [قدیمی] = * پیمان بستن
* پیمان گرفتن: (مصدر لازم) [قدیمی] عهد گرفتن، قول گرفتن،
* پیمان نهادن: (مصدر لازم) [قدیمی] = * پیمان بستن
معادل ابجد
483