معنی پهن
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(پَ هَ) (اِ.) = پهنه: شیری که به سبب مهربانی در پستان مادر طغیان کند، پهنه.
(پِ هِ) (اِ.) سرگین چهارپایان.، ~ بار کسی نکردن کنایه از: کوچکترین ارزش و اهمیتی برای آن کس قایل نشدن.
فراخ، گشاد، عریض، پهناور، مسطح. [خوانش: (پَ) (ص نسب.)]
فرهنگ عمید
پخش،
عریض، پُرپَهنا،
گسترده،
* پهن کردن: (مصدر متعدی) گستردن فرش بر روی زمین،
سرگین برخی چهارپایان گیاهخوار، مانند گاو، اسب، الاغ، و استر،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
پخش، پهناور، عریض، فراخ، گسترده، گشاد، مسطح، وسیع،
(متضاد) کمعرض
فارسی به انگلیسی
Broad, Dung, Excrement, Muck, Outspread, Square, Wide, Extended
فارسی به ترکی
geniş
فارسی به عربی
ختم، سهل، شقه، عریض، فی الخارج، کبیر، واسع
فرهنگ فارسی هوشیار
سرگین اسب وخر واستر عریض، فراخ، وسیع
فارسی به ایتالیایی
largo
فارسی به آلمانی
Blank [adjective], Einfach, Im ausland, Schlicht, Weit, Flach, Groß weit umfassend, Groß, Mietwohnung (f), Platt, Stempel [noun], Überständig, Weit, Wohnung
معادل ابجد
57