معنی پرکردن
حل جدول
فارسی به انگلیسی
Store, Stud, Stuff, Suffuse
فارسی به ترکی
doldurmak
فرهنگ فارسی هوشیار
انباشتن
فارسی به عربی
احشر، حافه، حشوه، ختم، کومه، ماده
دوباره پرکردن
تجدید
عمل پرکردن تفنگ باگلوله
حمل
پرکردن پوست حیوانات با کاه وغیره
تحنیط
دستگاه پرکردن باطری و هرچیز دیگر (مثل تفنگ)
شاحن
الیاژ جیوه باچند فلز دیگرکه برای پرکردن دندان و ایینه سازی بکار میرود
ملغم
فارسی به ایتالیایی
riempire
فارسی به آلمانی
Last [noun]
معادل ابجد
476