معنی پروانه

پروانه
معادل ابجد

پروانه در معادل ابجد

پروانه
  • 264
حل جدول

پروانه در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

پروانه در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • اجازه، پته، جواز، حکم، فرمان، گواهی، مجوز، پره، ملخ، شب‌پره
فرهنگ معین

پروانه در فرهنگ معین

  • (~. ) (اِ. ) اسبابی به صورت چرخ پره دار چرخان یا پنکه مثل پروانه کشتی. توضیح بیشتر ...
  • نوشته ای رسمی که به دارنده آن اجازه کار معینی را می دهد مثل پروانه وکالت، جواز، اجازه نامه، حکم، فرمان پادشاهان. [خوانش: (~. ) (اِ. )]. توضیح بیشتر ...
  • دلیل، رهبر، یکی از گوشه های همایون. [خوانش: (~.) (اِ.)]
  • نام عمومی هر یک از تیره پروانگان جزو رده حشرات که گونه و اقسام متعدد دارد، پروانک، جانوری درنده شبیه شغال که به دنبال شیر حرکت می کند و بازمانده شکار آن را می خورد. سیاه گوش و چاوشی هم گویند. [خوانش: (پَ نِ) (اِ. )]. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا

پروانه در لغت نامه دهخدا

  • پروانه. [پ َرْ ن َ / ن ِ] (اِخ) معین الدین کاشانی ملقب به پروانه یکی از عمال دولت مغول. آنگاه که غیاث الدین کیخسروبن کیقباد پادشاه سلجوقی (آسیای صغیر) مغلوب مغول شد هولاکو معین الدین پروانه ٔ کاشی را برای تمشیت آن سامان و اصلاح امور پسران غیاث الدین یعنی رکن الدین و عزالدین بقونیه فرستاد و چون سپس عزالدین بگریخت پروانه در سال 664 هَ. ق. رکن الدین را بفرمان ابقاخان بکشت و پسر چهارساله ٔ او را بنام غیاث الدین کیخسرو ثالث بتخت ملک نشانید و بموجب حکم ابقاخان راتق و فاتق امور آن مملکت گشت مادر کیخسرو را به حباله ٔ نکاح درآورد. توضیح بیشتر ...
  • پروانه. [پ َرْ ن َ / ن ِ] (اِخ) محلی است در شمال شهر هرات.

  • پروانه. [پ َرْ ن َ / ن ِ] (اِ) حیوانی گوشت خوار شبیه به یوز که در شمال افریقا زید. و گویند که پیشاپیش شیر رود و آواز کند تا جانوران آواز او شنیده خود را بر کنار کشند و شیر را با او الفتی عظیم است و پس مانده ٔ صید شیر خورد. فرانق. فرانک. فرانه. سیاه گوش. برید. قره قولاخ. تفه. عناق الارض. غنجل. پروانک:
    شاها غضنفری تو و پروانه ٔ تو من
    پروانه در پناه غضنفر نکوتر است.
    خاقانی.
    پروانه وار بر پی شیران نهند پی
    تا آید از کفلگه گوران کبابشان. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

پروانه در فرهنگ عمید

  • (زیست‌شناسی) حشره‌ای با بال‌های نازک رنگین که روی گل‌ها و گیا‌هان می‌نشیند و شیرۀ آن‌ها را می‌مکد، شاه‌پرک، پروانۀ روز،
    آلتی پره‌دار که دور خود بچرخد: پروانهٴ هواپیما،
    اجازۀ رسمی که از طرف دولت برای انجام کاری معیّن صادر شود، اجازه‌نامه، لیسانس،
    حکم، فرمان،
    اذن، اجازه، جواز: روزی سرت ببوسم و در پایت اوفتم / پروانه را چه حاجت «پروانهٴ» دخول (سعدی۲: ۴۷۹)،
    ‹پروانک، فرانک› (زیست‌شناسی) جانوری درنده شبیه شغال، سیاه‌گوش، چاوش: پروانه‌وار بر پی شیران نهند پی / گر باید از کَفَلگه گوران کبابشان (خاقانی: ۳۳۰)،
    (زیست‌شناسی) حشرۀ بال‌دار کوچکی که شب‌ها گرد چراغ یا شمع می‌گردد و گاه در شعلۀ شمع می‌سوزد، پروانۀ شب: دیدی که خون ناحق پروانه شمع را / چندان امان نداد که شب را سحر کند (حکیم شفائی: لغت‌نامه: پروانه)،
    (موسیقی) گوشه‌ای در دستگاه‌های ماهور، همایون، و راست‌پنجگاه،
    * پروانهٴ اتومبیل: ابزاری پره‌دار در خودرو که جلو موتور و پشت رادیاتور قرار دارد و به‌وسیلۀ تسمه می‌چرخد و آب داخل رادیاتور را سرد می‌کند،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی

پروانه در فارسی به انگلیسی

  • Certificate, License, Pass, Permission, Permit, Torture
فارسی به ترکی

پروانه در فارسی به ترکی

فارسی به عربی

پروانه در فارسی به عربی

  • اجازه، ترخیص، رخصه، عث، فراشه، ملاحظه، ورقه
نام های ایرانی

پروانه در نام های ایرانی

  • دخترانه، پروانه، حشره‌ای زیبا که خود را به شعله می‌زند، حشره ای با بدن کشیده و باریک و بالهای پهن پوشیده از پولکهای رنگارنگ. توضیح بیشتر ...
تعبیر خواب

پروانه در تعبیر خواب

  • پروانه درخواب، مردی ضعیف و نادان است که خود را به نادانی در هلاک اندازد. - محمد بن سیرین. توضیح بیشتر ...
  • اگر بیند پروانه از پس پشت او بپرید و آن کس او را نگرفت، دلیل که به کنیزکی دوشیزه دست دراز کند از او مضرت نرسد. اگر بیند پروانه را بکشت یا در دست او هلاک شد، دلیل که فرزندش هلاک شود. - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی هوشیار

پروانه در فرهنگ فارسی هوشیار

  • حشره ایکه دارای بالهای نازک رنگین که روی گلها می نشیند
فرهنگ پهلوی

پروانه در فرهنگ پهلوی

  • از نام های برگزیده
فارسی به ایتالیایی

پروانه در فارسی به ایتالیایی

فارسی به آلمانی

پروانه در فارسی به آلمانی

  • Erlauben, Erlaubnis (m), Ermöglichen, Gestatten, Lassen, Lizenzieren, Papier (n), Zulassen, Schmetterling (m). توضیح بیشتر ...
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید