معنی پختن
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(مص م.) کنایه از: آماده کردن، مهیا ساختن، (مص ل.) با - تجربه و کارآزموده گشتن. [خوانش: (پُ تَ) [په.]]
فرهنگ عمید
مادۀ خوراکی را روی آتش گذاشتن و حرارت دادن تا قابل خوردن شود، طبخ کردن،
اشیای سفالی را در کوره گذاشتن و حرارت دادن،
(مصدر لازم) نرم و قابل خوردن شدن مواد غذایی توسط حرارت، طبخ شدن،
حل جدول
فارسی به انگلیسی
Fix, Cook, Seethe, Poach
فارسی به ترکی
pişirmek, pişmek
فارسی به عربی
اخبز، اعدد، شوایه، طباخ، فتحه
فرهنگ فارسی هوشیار
طبخ کردن، پزیدن
فارسی به ایتالیایی
cuocere
فارسی به آلمانی
Backen, Braten, Grill (m), Grillen, Koch (m), Kochen, Köchin (f)
معادل ابجد
1052