معنی پایبندی

حل جدول

پایبندی

تقید

تقید،تعهد


پایبندی به عهد

وفا


تقید

پایبندی، تعهد

فارسی به انگلیسی

واژه پیشنهادی

مقید گشتن

پایبندی

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

تعهد

پایبندی، پذیرش

فرهنگ فارسی هوشیار

استنجاز

پایبندی خواستن بر آوردن خواستن

سخن بزرگان

بنجامین دیزرائیلی

انسان به وجود آورنده ی شرایط نیست، بلکه شرایط، آفریننده ی انسان است.

رمز موفقیت، پایبندی به هدف در زندگی است.

سلامتی، زیربنای خوشبختی، قدرت و روحیه است.

توجه کردن به بی توجهی به حقایق، گامی بزرگ به سوی دانایی است.


جان اشتاین بک

نخستین آرزوی یک نویسنده این است که بگذارد کسی کتابش را بخواند.

انسان در دنیا تنها است و در میان همنوعان خود، تنها است و چشم داشتِ هیچ گونه آسایش و دلداری از هیچ جا ندارد.

بزرگترین امید آن است که امید را به قصد کشت، کتک بزنیم.

نویسنده ای که به کمال انسان، باور پابرجا نداشته باشد، نه احساس بخشش و پایبندی به ادبیات دارد و نه هرگز عضو خانواده ی ادبیات است.

چه نیکو است که آدمی مورد اعتماد باشد.

من به این نتیجه رسیده ام که گاهی گزینش یک شخص برگزیده به گونه ی مخاطب، بسیار کارساز است؛ شخصی حقیقی که او را می شناسی، یا شخصی فرضی؛ باید برای آنها بنویسی.

انسان به بودن در هر جایی عادت می کند و دیگر برایش سخت است که از آنجا برود. نحوه فکر کردنش هم بعد از مدتی عادت می شود و عوض کردنش سخت است.

یک کتاب، مثل یک انسان است: باهوش و کودن، دلیر و ترسو، زیبا و زشت.

هر انسانی، برای خود بهایی دارد، ولی بهای نویسنده - نویسنده ای راستین - را به سادگی نمی توان روشن کرد و کمابیش، نمی توانید به این بها تحقق ببخشید.

نویسنده، وظیفه دارد، گنجایش پذیرفته شده ی انسان را برای شکوه و بزرگی روح و روان نشان دهد و آن را بستاید.

کسی که داستانی می نویسد، ناچار است بهترین دانستنی ها و بهترین احساسات خود را در آن بگنجاند.

سرشت آدمی این است که همچنان که بر سن او افزوده میشود، از دگرگونی نافرمانی کند، به ویژه با بهبود یافتن.

در زندگی، مواردی هست که حتی از دوستان آدم هم کاری ساخته نیست.

آدمی تنها زمانی می کوشد چیزی را ثابت کند که نسبت به آن چیز آسوده نباشد.

آدم نمی تواند همه چیز را با هم داشته باشد.

یک گلف باز نمی تواند در کار خود کامیاب شود، مگر اینکه، ضربه زدن به یک توپ کوچک را برای خود، مهمترین چیز دنیا بداند.

نویسنده در فضایی از بیم و ارج نهادن به واژه زندگی می کند، زیرا واژه ها می توانند ستمگر یا مهربان باشند و نیز می توانند درست در برابر چشمان شما، معانی [=چَم ها] را دگرگون کنند.

اگر شاهراه زندگی، تنها دو راه بنیادی داشته باشد و می بایست تنها یکی از آنها را برگزید، چه کسی می تواند ادعا کند که کدام یک بهتر است؟

به یک خرده گیر اگر رو بدهی، خودش را دانای روزگار می داند.


زیگ زیگلار

سخنانی به دل می نشینند که سخنران به گفته هایش باور داشته باشد و آنها را با شور و شوق بیان کند.

خوشبخت، کسی است که آرزوهای بسیار دارد و آرزومند است که برای برآوردن آنها گام هایی بردارد.

انرژی مورد نیاز برای برنامه ریزی یک هدف، برابر است با انرژی مورد نیاز برای آرزوی آن.

هیچ گاه برای یادگیری، آرزو کردن یا دگرگونی دیر نیست.

هیچ چیز بدون شور و شوق به وجود نمی آید.

در هر شرایط، خود را نبازید و دو ریسمان امید و ایمان را رها نکنید.

هنگامی که ذهن شما آزاد و تهی از هر گونه نفرت است، هر کاری را که باید بکنید، بهتر انجام می دهید.

من این نکته را می پذیرم که هرچه در زندگی می خواهیم، به شرطی به دست خواهیم آورد که به دیگران کمک کنیم تا آنچه می خواهند به دست آورند و به مراد دل خود برسند.

اگر به دیگران کمک کنید تا به خواسته هایشان برسند، شما هم به همه ی خواسته هایتان خواهید رسید.

شما با سنجش خود با دیگران، نمی توانید میزان کامیابی تان را بازشناسید، بلکه میزان کامیابی خود را از سنجش شایستگی هایتان با آنچه انجام داده اید، می توانید به دست آورید.

مهربانی در حق دیگران، هرگز به هدر نمی رود، بلکه به خودت باز می گردد.

به یاد داشته باشید، زمان، تنها چیزی است که باید به خود یا دیگران بفروشید. هرچه از زمان خود، بهتر بهره بگیرید، بهای آن بالاتر خواهد بود.

من گمان می کنم، دلیل اینکه مردم به خواسته هایشان نمی رسند، این نیست که برنامه ی ساده ای دارند، بلکه آنها نمی خواهند این برنامه ی ساده را دنبال کنند.

اگر مردم می توانستند به جای تمرکز بر نگرانی ها، از صمیم قلب بر کارشان تمرکز کنند، کامیابی آنها تضمین [=پایندان] می شد.

هنگامی که سرسختانه کارهایتان را انجام می دهید، مردم از سر راهتان کنار می روند و شما را از کار باز نمی دارند.

رمز کامیابی، داشتن پشتکار و دلیری، با وجود ناکامی ها است.

برای اینکه با کامیابی به هدف خود برسید، داشتن پشتکار، بس نیست، بلکه باید با دقت به سوی آن پیش بروید.

اینکه می گویند استاد بیش از شاگرد می آموزد، تنها یک اندیشه نیست.

در درون هر کس، تا اندازه ای استعداد یافت می شود؛ اگر من می توانم، تو نیز خواهی توانست.

اگر می خواهید در زندگی کامیاب شوید، بدانید چه می کنید، به کار خود باور داشته باشید و بدان عشق بورزید.

شرافت، آن است که انسان با دلیری در برابر سختی ها بایستد.

بیشتر زمانها، پیشامدی که بسیار اندوه بار و ناامید کننده به نظر می رسد، سبب بروز بزرگترین دگرگونی در زندگی می شود.

اگر در رویارویی با سختی های زندگی، با نگرش "فکر می کنم بتوانم" پیش بروید، بسیار پیش تر از کسانی خواهید بود که از شکست می هراسند.

هنگامی که خسته می شوید، اگر پایبند باشید، نخستین اندیشه ای که به ذهن تان می رسد، این است که چگونه آن دشواری را از بین ببرید. ولی اگر پایبند نباشید، نخستین اندیشه ای که به ذهن تان می رسد، این است که چگونه از کار بگریزید.

همواره اندیشه های تازه وجود دارند که باید کشف شوند.

تنها با اندیشیدن به هدف ها، نمی توان به آنها رسید.

هنگامی که سخن می گویید، چیزی را می گویید که از پیش می دانستید و هنگامی که به کسی گوش می کنید، چیزی را که دیگری می داند، می آموزید.

گرفتاری شما هر اندازه هم که باشد، غیر ممکن است که نتوانید هر روز یک کار خیر برای کسی بکنید یا سخن نیکی برای کسی بیان کنید.

در بدگویی و خبرچینی، شنونده بیشتر از گوینده، گناهکار است، چون اگر شما گوش ندهید، هیچ کس نزد شما بدگویی نمی کند. بی گمان این کار را نخواهند کرد؛ پس گوش ندهید!

تهیدست ترین انسان، کسی است که رؤیایی در سر ندارد.

پایبندی برخی از آدمها به گونه ای است که هنگامی که پیشامد بدی رخ می دهد، بی درنگ، راه شان را کج کرده و از پایبند بودنشان، شانه خالی می کنند.

بسیاری از آدمها به دلیل داشتن ترس از شکست، هرگز کامیاب نمی شوند.

خوش شانسی، یعنی شناسایی فرصت های پیش آمده و به کارگیری آنها.

پاداش های بزرگ، پیشامدهایی هستند که به زودی فراموش می شوند، ولی موهبت های کوچک زندگی، پیوسته هستند.

اگر پایبندی شما چندان جدی نباشد، کامیابی شما غیر ممکن است، زیرا هنگامی که شرایط، سخت می شود و تلاش بسیار لازم است، نیرویی برای تلاش باقی نمی ماند.

آنچه کامیابی شما را در زندگی تعیین می کند، رویدادهای زندگی شما نیست، بلکه برداشت شما از آن رویدادها است.

بهترین راه برای کامیابی در هر کاری، این است که با آمادگی تمام و تلاش، به ژرفای آن بروید.

پایداری، عامل کلیدی در رسیدن به کامیابی، پس از هر تلاش است.

تا زمانی که دستهایتان را در جیب ها گذاشته اید، نمی توانید از نردبان کامیابی بالا بروید.

تفاوت بین کامیابی و شکست، بیشتر، تفاوت بین پایبندی کامل و تلاش نه چندان جدی است.

در بازی زندگی، آنچه تعیین کننده ی پیروزی یا شکست، خوشبختی یا بدبختی است، بیشتر، چیزهای کلی نیستند، بلکه جزئیات اند.

کسانی که سرانجام، کامیاب می شوند، آنهایی هستند که از تلاش نمی هراسند. آنان می دانند که شکست، یکی از نتایج احتمالی تلاش است.

گاهی "نه" گفتن به چیزی، در حقیقت، به معنی "آری" گفتن به کامیابی است.

گاهی بر هم زدن سبک و روش عادی، سبب کامیابی است.

با تصمیماتی که در زندگی خود میگیریم، خوشبختی و کامروایی خود را رقم میزنیم.

حتی اگر در شرایطی، کاری از دست تان ساخته نیست، دست کم، نگرش خود را در مورد آن شرایط تغییر دهید.

در مسیر رسیدن به اهداف خود، اگر با بازدارنده ای روبرو شدید، مسیر حرکت خویش را دگرگون سازید، نه هدفتان را.

نگران چیزی نباشید که نمی توانید آن را تغییر دهید، در برابر، انرژی خود را در موارد مثبت و سازنده بکار برید.

خودخواهی، در بالاترین حد خود، کار چندانی نمی کند، اما عشق، در جزیی ترین حد خود، بیشترین کار را می کند.

به یاد داشته باشید که تمام آبهای جهان نمی تواند قایق شما را غرق کند، مگر آنکه به درون آن راه یابد.

شما بی نظیر و خاص هستید. کاری را که شما برای نوع بشر انجام می دهید، هیچ کس نمی تواند انجام دهد.

بنا کردن زندگی بر پایه های راستی و درستی، خواهانِ دانستن تفاوت درست و نادرست و به کار بستن این دانش است.

دنیا از آنِ کسانی است که می دانند، از هم اکنون و از همین جا می توان به تکاپو درآمد و به اوج رسید.

عشق، آموختنی است و برای همین است که برخی، در درس عشق، رد می شوند؛ آنها هرگز عشق ورزی را نیاموخته اند.

فرستادن یک کارت تبریک، کار چندان بزرگی نیست، ولی دریافت یک کارت از جانب یک دوست، ممکن است روز شادی را برای ما ایجاد کند.

پیش از به حرکت درآوردن زبان، مغز خود را به کار اندازید.

اخموها، تهی دست ترین افراد دنیا هستند.

امروز، روز مهمی است! کاری که امروز می کنید، مهم نیست؛ مهم این است که یک روز از زندگی خود را برای آن سپری می کنید.

آنچه داری یا آنچه می کنی، مهم نیست؛ مهم چیزی است که هستی.

دانستن قدر و ارزش داشته هایمان، تنها نیمی از راه زندگی است.

در هر روز از زندگی تان به گونه ای کار کنید که انگار می خواهید روز دیگر به مرخصی بروید. به این ترتیب می توانید در هر روز کار بیشتری انجام دهید.

واژه ها، توانمندترین نیروهای جهان هستند.

زیبایی، نیازی به پیچیدگی ندارد.


باربارا دی آنجلیس

هر آغاز دوباره، هر رشد و دگرگونی درونی و هر تغییر مسیری که همواره از عشق و نیاز و گرایش درونی آغاز شده باشد، به سمت راستی، شادمانی، خوشبختی و آزادی بیشتر است.

در سرتاسر زندگی، باز، همان عشق است که تنها پشتیبان و آزادی بخش شماست.

هرگاه به خود اجازه دهید تا هستی و آفرینش را با همه ی شکوه و بزرگی آن بنگرید، آنگاه به توانایی، زیبایی و عشق و شور زندگی در خودتان پی خواهید برد؛ زیرا شما نیز بخشی از همین شکوه و بزرگی هستید.

هنگامی که امیدوارید دیگران هیجان را به زندگی شما بازگردانند، برای ایجاد عشق و شور و نشاط به آنان وابسته می شوید و تماس خود را با سرچشمه عشق درون خود از دست می دهید.

هر چه عشق و شور زندگی بیشتری از خود نشان دهید، برای دیگران نیز بیشتر مقاومت ناپذیر خواهید شد و آنها دیگر نخواهند توانست شما را نادیده بگیرند.

نگران نباشید که دیگران درباره ی شما چگونه می اندیشند. به این نیندیشید که آنچه را می خواهید انجام بدهید، چقدر عملی، سودمند یا کارساز است. شوخ باشید، عاشق باشید، با شور و حال زندگی کنید؛ خودتان باشید.

هرچه بیشتر عشق بورزید، بر دیگران نیز رواست تا عشق بیشتری به شما و نیز دیگران بورزند.

در آغاز تنها عشق بود؛ حتی زندگی و پیدایش شما بر روی این کره ی خاکی نیز برخاسته از عشق است. این عشق بوده که در یک لحظه، مرد و زنی را آنچنان به سوی هم جذب کرده است تا از تلفیق و اتحاد عاشقانه ی بدن آنها بذر شما متولد گردد.

عشق به مراتب بزرگتر و فراتر از جاذبه ی فیزیکی و جسمانی ای است که نسبت به شخص دیگری در خود احساس می کنیم. عشق حتی به مراتب فراتر از ایمان به آرمان و غایتی برتر یا علاقه ی شور و اشتیاق نسبت به روابط، کار و یا حتی خانواده است.

ایمان، تنها زادهی عشق و شور زندگی است.

مهم نیست چه کسی هستید، چه پیشه ای دارید یا چگونه زمان خود را می گذرانید. هر روز فرصتهای بی شماری در دست دارید تا بر زندگی انسانهای پیرامون خود تاثیرگذار باشید.

گردن نهادن به عشق خود، همان گردن نهادن به چیزی یا کسی بیرون از شما نیست، بلکه گردن نهادن به نیروی عشق و شور و شادمانی درونی خود شماست.این گونه گردن نهادن، همان گردن نهادن در برابر خود راستین تان است.

موهبت عشق و شور زندگی، دست به دست و سینه به سینه خواهد گشت، بارها و بارها. آیا به راستی این معجزه ای کم نظیر نیست؟ هرگز نمی توان برای تاثیری که عشق شما بر جهان هستی خواهد گذشت پایانی متصور شد...

هرگاه خود را با همه ی وجود پیوسته وقف پیشه، کار و نیز زندگی تان کنید، آنگاه کامیابی راستین را تجربه خواهید کرد و خرسندی و خشنودی راستین را احساس خواهید نمود.

هرگز اجازه ندهید ترس، شما را به سوی "بی تفاوتی" براند.

عشق ماندگار هرگز بر جاذبه ی جسمانی میان شما و معشوق که همواره در حال تغییر است متکی نیست.

تسلیم عشق خود شدن، همان تسلیم شدن به چیزی یا کسی بیرون از شما نیست، بلکه تسلیم شدن در برابر قدرت عشق و شور و شعف درونی خود شماست. این نوع تسلیم شدن همان تسلیم شدن در برابر خود حقیقی تان است.

تنها با عشق میان دلهایتان است که عشق شما عمق و استحکام حقیقی خود را نشان خواهد داد.

به گونه ای از عشق و شور خود نگاهبانی و پاسداری کنید که گویی گرانبها ترین دارایی شماست.

است.

خود را تمام و کمال و تا آنجا که در توان دارید، با همه ی راستی و درستی، به رابطهتان پایبند کنید. قدرت پایبندی، بذر عشق میان شما و معشوق را آبیاری خواهد کرد و به آن، این امکان را خواهد داد تا در قلب شما به بار بنشیند.

عشق، همان جوهره و هویت راستین شما است.

هنگامی که عاشق زندگی می شوید، دنیا را درست همچون عشاق از پس دیدگان عشق خواهید نگریست.

زندگی با عشق، نیازمند جرأت، دلیری و بی باکی روحی بزرگی است.

چنانچه می خواهید راه خود را به سوی عشق و شور زندگی بازیابید، باید [نخست] راه دل و قلب خود را بازیابید.

چنانچه می خواهید راه خود را به سوی عشق و شور زندگی بازیابید، باید راه دل و قلب خود را بیابید. آنجا، در مرکز وجودی شما، تمامی آنچه هستید سکونت دارد. شما خود نور هستید؛ شما شور و شادمانی هستید؛ شما از جنس عشق هستید.

زمانی از عشق و شور زندگی، بهره مند می شوید که آتش عشق را گرامی بدارید و بیاموزید که همواره آن را روشن و فروزان نگه دارید.

شما این توان را دارید که یک زندگانی سرشار از عشق و خرسندی بیافرینید.

شور زندگی، ترانه ای است که عشق می سراید؛ شور زندگی همان عشق است که به حرکت در آمده است. عشق و شور زندگی زمانی نصیب تان می شود که آتش عشق را گرامی داشته و بیاموزید که همواره آن را روشن و فروزان نگاه دارید.

عاشق بودن به همان اندازه طبیعی است که نفس کشیدن و زنده بودن.

عشق و شور زندگانی را در درون خودتان جست و جو کنید. سرزندگی و زنده بودن را تنها از درون خودتان جویا شوید.

عشق، ویژگی و یا کیفیتی نیست که برخی با آن زاده شده باشند، اما برخی دیگر محکوم هستند تا پایان عمر بدون آن سر کنند.

هر گزینشی که می کنید، به آن پایبند باشید؛ آنگاه هر کاری که از شما سر بزند، سرشار از عشق و شور زندگی خواهد بود.

هرچه بیشتر عشق بورزید، عشق و شور زندگی بیشتری به شما روی خواهد آورد.

هرگاه زندگی با شور و عشق را بر میگزینید، زندگی نیز عشق و شور خود را برای شما بر خواهد گزید.

هرگز نمی توان برای کارآمدی عشق شما در جهان هستی، پایانی متصور شد.


گاندی

کوچکترین شکی ندارم که هر مرد و زنی میتواند به جایی که من رسیدهام، برسد، به شرطی که همان تلاشها را به کار بندد و همان امید و ایمان را در خود بپروراند.

میتوان امیدوار بود که فردی خشن، روزی دست از خشونت بردارد، ولی چنین امیدی در مورد ترسویان وجود ندارد.

اگر نتوانیم آزاد زندگی کنیم، بهتر است با آغوش باز از مرگ استقبال کنیم.

ما که آزادی را دوست نداریم نمی توانیم نان آزادی را بخوریم و اگر هم بخوریم، آنرا هضم نخواهیم کرد.

کوچکترین نگرانی در مورد خود به دل راه ندهید و همه چیز را به خدا بسپارید.

هر نامی که بر او بگذارید، مهم نیست؛ او کسیست که بیشترین آرامش را در میان شدیدترین شعلهها به آدمی میدهد؛ او همان پروردگار است.

عشق به کسی که از ما بیزار است، دشوارترین کارهاست. ولی به لطف پروردگار، حتی این دشوارترین کارها نیز اگر بخواهیم انجامشان دهیم، آسان و ساده خواهد شد.

همهی مردم به خدا ایمان دارند، هرچند همه از آن آگاهی ندارند. همه به خود ایمان دارند و اگر این "خود" را در بینهایت ضرب کنند، ثمرهی آن، خداست.

باید به زندگی من بنگرید: اینکه چگونه زندگی میکنم، چگونه غذا میخورم، مینشینم، سخن میگویم و به طور کلی، چگونه رفتار میکنم؛ مذهب مرا مجموعهی همهی اینها تشکیل میدهد.

آن کس که با وجدانی آرام، خود را وقف خدمت به دیگران میکند، روز به روز، نیاز بیشتری به این خدمت، در درون خود حس میکند و ایمانش بیدرنگ فزونی میگیرد.

کسی که آمادهی چشمپوشی از دلبستگیهای شخصی نیست و فراموش کرده که هنگام زایش، چیزی با خود نیاورده است، به سختی میتواند در جادهی خدمت به مردم گام نهد.

تنها هنگامی میتوانید ادعای عشقورزی کنید که رفاه دیگران برایتان اهمیتی بیش از رفاه خودتان داشته باشد و حتی زندگی دیگران را مهمتر از زندگی خود بدانید.

اگر عدم خشونت را در ارتباطات شخصی خود با دیگران به کار نبندیم، سخت دچار اشتباه شدهایم. عدم خشونت نیز مانند نیکوکاری، باید از خانه آغاز شود.

طبیعت همهی مردم یکسان است؛ پس آنچه که برای من امکانپذیر است، برای همه امکانپذیر است.

آن گونه از دگرگونی را که دوست دارید در دیگران ببینید، در خودتان ایجاد کنید.

باطن و سیرت مردم را در هنگام بدبختی آنها می توان شناخت.

اسارت و بندگی مردم به خود آنها و میزان تحمل رنج و قبول فداکاری شان بستگی دارد.

خود را قربانی کنیم بهتر است که دیگران را.

کسی که خود را وقف خدمت میکند، کوچکترین اندیشهی رفاه خود را به ذهن، راه نمیدهد، بلکه آن را به پروردگارش میسپارد و به ارادهی او گردن مینهد.

قدرت، برآمده از توانایی جسمی نیست، بلکه از ارادهی استوار سرچشمه میگیرد.

سرچشمهی قدرت، شایستگی فیزیکی نیست، بلکه ارادهی تزلزلناپذیر است که قدرت را میآفریند.

اگر عدم خشونت، قانون هستی ماست، پس آینده از آن زنان است.

تا زمانی که دلیل مناسبی برای باور نداشتن به حریف [همآورد] وجود ندارد، باید او را باور داشت.

ایمان، تنها ذکر گفتن زبانی نیست؛ بلکه گونهای مبارزه با مرگ است.

از هر چیزی تازه اش را انتخاب کنید، ولی از دوست کهنه اش را.

عشق، هیچگاه درخواست نمیکند، همواره میبخشد. عاشق، همواره رنج میبرد، هرگز آزرده نمیگردد، هرگز تلافی نمیکند.

شادمانی، نه در پیروزی، که در مبارزه و تلاش و رنج برآمده از آن نهفته است.

خشونت، هرگز خشونت را از بین نمیبرد، بلکه تنها بر شدت آن میافزاید؛ در حالی که با پایبندی بیکم و کاست به عدم خشونت، در اندیشه و گفتار و رفتار، رسیدن به آزادی، گریزناپذیر است.

برای کسی که اندیشهی عدم خشونت را در خود پرورده است، همهی جهان، یک خانواده است؛ نه ترسی به دل دارد و نه کسی از او میترسد.

نباید ناامید شوید که حس بشر دوستی از میان رفته است. زیرا نوعدوستی مثل اقیانوس است که اگر چند قطره از آن آلوده گردد، تمام آبهای آن هرگز آلوده نخواهد شد.

نافرمانی مدنی، حق ذاتی همهی شهروندان است. اگر از چنین حقی چشمپوشی کنیم، از انسانیت دست شُستهایم.

عدم خشونت راستین، بدون وجود بیباکی ناب در روح فرد، دست یافتنی نیست.

زندگی من یک واحد تجزیهناپذیر است؛ همهی تلاشهایم به یکدیگر وابستهاند و همهی آنها از عشق پایان ناپذیر من به بشریت سرچشمه میگیرند.

زمانی فرا میرسد که فرد، مقاومتناپذیر و اثر کارهای او یکسره فراگیر میگردد. این حالت، زمانی رخ مینمایاند که فرد، خود را تا حد صفر فرو کاسته باشد.

راستی نخستین چیزی است که انسان باید به جستجویش بپردازد.

راستی نخستین چیزی است که انسان باید به جستجوی آن بپردازد. ابزار شناخت راستی همان قدر ساده است که سخت به نظر می رسد.

برآنم که اگر یک فرد به مراتب بالای روحی برسد، همهی جهان با او صعود میکنند و اگر فردی سقوط کند، همهی جهان را به سقوط کشانده است.

اولین تکلیف بشر حمایت از افراد ضعیف و جریحه دار نکردن یک وجدان بشری است.

بزرگترین پیروزی آن است که به گونه ای رفتار کنیم تا مبارزان قویتر از آن بشوند که در شروع کار مبارزه بوده اند.

تجربه به من آموخته است که خیر پایدار هیچگاه نمیتواند میوهی خشونت و ناراستی باشد.

انسان ترسو به قدرت متکی بر تعداد مسرور می شود و انسان شجاع با قدرت متکی بر خود (راستینش) برانگیخته می شود.

ما باید خود، آن تغییری باشیم که دوست داریم در دنیا ببینیم.

حقیقت داروی تلخی است که نتایج شیرین دارد.

کاهلی [= تنبلی]، از هر بیماری مسری تر است.

حقیقت، هیچگاه و در هیچ شرایطی، نباید فدای چیزی شود.

این تصور که رسیدن به هدف به سبب دشوار بودن راه، ناممکن است، با روح زمانهی ما سازگاری ندارد.

ابزارهای شناخت راستی همان قدر ساده است که سخت می نماید.

ارتباط همیشگی بین هدف و وسیله، درست مانند ارتباط درخت با دانهی آن است.

انسان نمی تواند در گسترهای از زندگی خود با درستی و روراستی عمل کند، در حالی که در سایر حوزه های زندگی اش، آلودهی نادرستی هاست. زندگی، واحدی تجزیه ناپذیر است.

با هر گونه دشواری که روبرو شویم، و هر شکست ظاهری که گریبانگیرمان شود، نباید از جستجوی راستی و درستی، دست برداریم.

راستی و درستی، در قلب همهی آدمها وجود دارد؛ هر کسی باید در قلب خود، آن را جستجو کند و آن گونه که خود، میفهمدش، چراغ راهش سازد.

قدرت برآمده از شمار نفرات، مایهی خشنودی ترسویان است. آن که روحاً دلیر است، جز از نفس مبارزه لذت نمیبرد.

عشق ورزیدن به آنانی که ما را دوست دارند، عدم خشونت نیست. عدم خشونت یعنی به کسانی که از ما بیزارند، عشق بورزیم.

بدانید که هر ناکامی و شکستی، شما را به اندوخته های بیشتری در ژرفای وجودتان راهنمایی می کند.

آن دگرگونی هایی را که دلتان می خواهد در دنیا ببینید، نخست از خودتان آغاز کنید.

چشم در برابر چشم باعث کوری تمام دنیا می شود.

در جهان، روشنایی هایی وجود دارد که در عمیق ترین ظلمات نهانند.

دهقان و دهکده اش قادرند جهانی را به زور آزمایی بخوانند. زیرا قانونی که بر دهقان حکومت می کند این است که او برای دفاع از اعتبار و افتخار زادگاهش، حتی مرگ را به آسانی تحمل خواهد نمود.

زندگی، بیش از شتابی که دارد، با ارزش است.

همان گونه که گرما، اگر مهار شود، به انرِژی تبدیل می شود، خشم نیز در صورت مهار شدن می تواند به نیرویی مبدل گردد که جهان را به لرزه درمی آورد.

اصطلاحات سینمایی

نئورئالیسم

نئورئالیسم معرف نوعی سینمای مردمی است که اوج آن درایتالیاست. درواقع نئورئالیسم درهر کشوری به این معناست که با حفظ اصالت و پایبندی به واقعگرایی، باید از تمام ظرفیت هنری وتکنیکی یک رسانه ی هنری، به ویژه سینما بهره گرفت. آغازگران سینمای نئورئالیسم در ایتالیا بزرگانی چون « دیسکا » و « فلینی » بودند.

مخفف اصطلاحات انگلیسی

IFAB International Football Association Board

هیأت بین‌المللی فوتبال (IFAB) تنها نهاد دارای صلاحیت قانون‌گذاری در ورزش فوتبال است.

این هیأت از نمایندگان فیفا و ۴ اتحادیه‌های فوتبال بریتانیا - اتحادیه فوتبال انگلستان، اتحادیه فوتبال اسکاتلند، اتحادیه فوتبال ولز و اتحادیه فوتبال ایرلند شمالی - تشکیل می‌شود. نمایندگان فیفا ۴ حق رأی و نمایندگان هر یک از اتحادیه‌های بریتانیایی ۱ رأی دارند. مصوبات این هیأت باید دست‌کم از ۶ رأی مثبت برخوردار باشند.

پیدایش هیأت بین‌المللی فوتبال به سال ۱۸۸۶ و جلسه مشترک ۴ اتحادیه فوتبال بریتانیا برای تعیین قوانین متحدالشکل برای فوتبال برمی‌گردد. با این‌که در آن زمان قوانین فوتبال تا حد زیادی به شکل استاندارد درآمده بود اما قوانین فوتبال در هریک از اتحادیه‌ها تفاوت‌های جزئی با دیگری داشت و این امر در برگزاری بازی‌های بین‌المللی مشکلاتی ایجاد می‌کرد.

در سال ۱۹۰۴ در پاریس فدراسیون بین‌المللی فوتبال (فیفا) به عنوان نهاد اداره ورزش فوتبال در سطح بین‌المللی تأسیس و پایبندی خود را به قوانین هیأت بین‌المللی فوتبال اعلام داشت. با افزایش محبوبیت بین‌المللی فوتبال نمایندگان فیفا هم در سال ۱۹۱۳ به این هیأت دعوت شدند. در ابتدا فیفا و هر یک از اتحادیه‌های بریتانیایی ۲ حق رأی داشتند و تصمیماتی که از ۸ رأی موافق برخوردار بود به تصویب می‌رسید و این به آن معنا بود که اعضای بریتانیایی این هیأت در صورت توافق کامل حتی با مخالفت فیفا هم امکان تغییر قوانین را داشتند. در ۱۹۵۸ هیأت شیوه جدیدی را برای رأی‌گیری وضع کرد که شیوه امروزین آن است بر این اساس هر یک از اتحادیه‌های بریتانیایی ۱ رأی و فیفا ۴ رأی دارند و برای تصویب هر قانونی دست‌کم ۶ رأی مثبت مورد نیاز است.

ضرب المثل فارسی

نمک گیر شدن

ضرب المثل” نمک گیر شدن” را وقتی کسی به شخصی یا اشخاصی مدیون می شود یا به دلیل محبتی که دیده، نمی خواهد کار ناشایستی در حق آنها بکند، این ضرب المثل را به کار می برد و می گوید:من نمک گیرشان هستم.
داستان ضرب المثل نمک گیر شدن:
در زمان قدیم، قوانین خاصی درباره ی جوانمردی وجود داشت و به خصوص، احترام و پایبندی عیاران نسبت به قوانین جوانمردانه بیش تر بود. عیاران کسانی بودند که خودشان را مدافع حقوق مردم ضعیف می دانستند و از ثروتمندان می دزدیدند و به فقرا می دادند. یکی از مشهورترین ماجراهای نمک گیر شدن، مربوط به یعقوب لیث صفاری است که از عیاران معروفی است که به حکومت رسید و در مقابله با خلفای ظالم عباسی، سلسله ی صفاریان را تأسیس کرد. در ابتدا؛ یعقوب که تحمل رنج و بدبختی مردم را نداشت، تصمیم گرفت که همراه برادران و دوستانش یک گروه عیاری تشکیل دهد.
او که مرد باهوشی بود، خیلی زود گروه بزرگتری ساخت و بین مردم؛ مشهور شد. یک روز به یعقوب خبر دادند که درهم بن حسین حاکم شهرخزانه ی بزرگی دارد و جواهرات گرانبهایی را در آن نگهداری می ک ند. عیاران تصمیم گرفتند که شبانه به خزانه ی درهم بن حسین دستبرد بزنند. اول چند نفر رفتند و موقعیت خانه ی درهم را بررسی کردند و پس از آن که از مکان خزانه مطلع شدند، وسایلشان را برداشتند و شبانه راه افتادند. آنها آهسته از دیوار بالا رفتند و بعد با احتیاط، دیوار خزانه را سوراخ کردند و داخل شدند.
با وارد شدن به خزانه، نفس همه ی آنها بند آمد. جواهرات رنگارنگ، زیر نور چرا غهایی که همراه برده بودند، مثل ستاره می درخشیدند. با اشاره ی یعقوب، عیاران با عجله جواهرات را جمع کردند و داخل کیسه های شان ریختند. یعقوب که گوشه ای ایستاده بود و به کار عیاران نظارت می ک رد، یکدفعه چشمش به سنگ درخشانی افتاد. سنگ را بلند کرد و زیر نور چراغ، به آن نگاه کرد. سنگ می درخشید ولی شبیه جواهرات دیگر نبود. سنگ را به دهانش گذاشت تا سختی آن را امتحان کند؛ ولی ناگهان سنگ را انداخت و به عیاران گفت:هرچه برداشته اید، دوباره سر جایش بگذارید.
عیاران با تعجب به یعقوب نگاه کردند. اصلا نمی توانستند بفهمند که چه اتفاقی افتاده است. یکی از عیاران پرسید:چرا باید پس از این همه زحمت و خطر، جواهرات را نبریم؟ یعقوب با ناراحتی به سنگ نمک اشاره کرد و گفت:این سنگ درخشان، سنگ نمک است. من به خیال اینکه جواهر است، آن را در دهان گذاشتم تا سختی اش را امتحان کنم. صدای آه عیاران بلند شد. یعقوب گفت:متوجه شدید؟ من نمک گیر شده ام. حالا که نمک درهم بن حسین را خورد ه ام، نمی توانم به مال او خیانت کنم!
عیاران که خودشان به قانون عیاری نمک خوردن و نمک گیر شدن؛ اعتقاد داشتند، بدون پرسشی دیگر، کیسه هایشان را خالی کردند و از همان راهی که آمده بودند، بازگشتند. روز بعد، به درهم بن حسین خبر دادند که دزد وارد خزانه اش شده است. درهم با عجله به محل خزانه رفت. مسؤل خزانه جلو دوید و گفت:قربان نگاه کنید!دیوار خزانه را سواخ کرده اند واز آن جا وارد شده اند. درهم بن حسین با وحشت گفت:لابد تمام جواهرات را دزدیده اند.
خزانه دار گفت: «نه قربان! اتفاق عجیبی افتاده است! جواهرات را جابه جا کرده اند ولی هیچی نبرده اند! درهم با تعجب پرسید:هیچی! عجب حکایت عجیبی است!
نزدکی غروب؛ یکی از یاران لیث به مخفیگاه عیاران رفت و گفت:خبر سرقت دیشب، همه جا پیچیده است. درهم بن حسین هم اعلام کرده است که به دزدی که دیشب وارد خزانه اش شده است، امان می دهد؛ به شرط آن که بگوید چرا وارد خزانه شده ولی چیزی نبرده است.
یعقوب لیث، آن شب تا صبح فکر کرد و عاقبت تصمیم گرفت که به دیدن درهم برود. درهم بن حسین در خانه اش نشسته بود که به او خبردادند که مردی آمده است و ادعا می ک ند که عیار است. درهم بلافاصله دستور داد که او را به داخل، راهنمایی کنند. یعقوب با احتیاط جلو رفت و گفت:من به خاطر قول شما که امان داده اید، به اینجا آمده ام.
درهم بن حسین لبخندی زد وگفت: بله! چون می خواستم بدانم که علت اتفاق عجیب دیشب چیست! چرا به خودتان زحمت دادید و وارد خزانه شدید ولی چیزی نبردید؟
یعقوب مستقیم به چشمان درهم نگاه کرد و گفت: چون نمک گیر شدم! در خزانه ی شما سنگ نمکی بود که من به اشتباه؛ به آن زبانزدم. درهم بن حسین با تعجب گفت: همین! یعقوب با ملامت به او نگاه کرد و گفت: برای ما نمک گیر شدن، مسئله ی مهمی است..
ما اگر نان و نمک کسی را بخوریم، نمک گیرش می شویم و در حق او؛ خیانت نمی کنیم. درهم با حیرت به سخنان یعقوب لیث صفاری گوش کرد و بعد با تحسین او را که می رفت، نگاه کرد. اما این پایان ارتباط یعقوب و درهم نبود. وقتی درهم به حکومت سیستان رسید، فرمانده ی سپاهش را به یعقوب لیث سپرد و به این ترتیب، راه رسیدن یعقوب به حکومت، هموار شد.

معادل ابجد

پایبندی

79

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری