معنی ویل

لغت نامه دهخدا

ویل ویل

ویل ویل. [وَ لُن ْ وَ ی ِ] (ع اِمرکب) مبالغه است چون ویل وئیل و ویل وائل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به ویل (صوت، اِ) شود.


ویل

ویل. [وَ] (اِخ) نام وادیی است در جهنم یا نام چاهی یا دروازه ای در آن. (منتهی الارب). نام جایی است در دوزخ. (برهان). نام رودی است در دوزخ، و گویند سنگی است در دوزخ نعوذباﷲ. (مهذب الاسماء):
در تنور ویل بادا دشمنت
از بلسک چینور آمیخته.
فرخی.
- چاه ویل، در تداول، تمامی نپذیرفتن هزینه و مصرف چیزی است. آنگاه که هزینه ها موجب اتمام کار نشود گویند: چاه ویل است، هرچه بریزی تمامی نمی پذیرد، در تداول، محل خرج و مصرف پایان ناپذیر: خرج خانه ٔ ما چاه ویل است، هرچه تویش بریزی پر نمی شود. (فرهنگ اصطلاحات عامیانه ٔ جمال زاده).

ویل. [وَ] (ع مص) درآمدن بدی و شر. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). || دردمند نمودن. || مصیبت زده ساختن. || (اِ) وای. (منتهی الارب) (آنندراج). گویند: ویله و ویلک و ویلی، و آن کلمه ٔ وعید و عذاب است و گویند: ویل الشیطان (به نصب و رفع و جر لام ویل و اضافه)، و ویلا له (به تنوین و رفع و نصب و جر)، و در ندبه گویند ویلاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).

ویل. [وَ / وِ] (صوت، اِ) وای، وآن کلمه ٔ افسوس است. (غیاث اللغات). کلمه ٔ تقبیح و افسوس است. (برهان). در نصاب نوشته که ویل در اصل وای بوده است به معنی حزن، لام را افزوده از اصل انگاشته اند. (غیاث اللغات). نفیر و افغان از مصیبت بود، و عرب نیز همین معنی از این لفظ اراده کند:
نصیب دشمن تو ویل و وای و ناله ٔ زار
نصیب تو طرب و خرمی و ناله ٔ چنگ.
فرخی.
راست پنداری همی بینم که بازآیی ز مصر
درفکنده در سرای ملحدان ویل و عویل.
فرخی.
حاسدا تا من بدین درگاه سلطان آمدم
برفتادت غلغل و برخاستت ویل و حنین.
منوچهری.
گر نباشی ز اهل ستر به زهد
خواند باید بسیت ویل و ثبور.
ناصرخسرو.
|| سختی. (منتهی الارب) (غیاث اللغات). || عداوت. (غیاث اللغات). || شور و فغان بر مصیبت. (غیاث اللغات) (برهان). نفیر و افغان از مصیبت، و عرب نیز همین معنی از این لفظ اراده کند. (فرهنگ اسدی). || هلاک. (غیاث اللغات) (برهان). هلاکت. (برهان) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل).

ویل. [وی / وَ / وِ] (اِ) ظفر. (لغت فرس). فتح و ظفر. نصرت. (برهان). || فرصت و وقت یافتن کاری به مراد خویش. (برهان) (انجمن آرا). هنگام یافتن کاری به مراد. (لغت فرس):
لَبْت سیب بهشت و من محتاج
یافتن را همی نبینم ویل.
رودکی (از لغت فرس اسدی).


ویل وئیل

ویل وئیل. [وَ لُن ْ وَ] (ع اِ مرکب) مبالغه ٔ ویل است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).


ویل وائل

ویل وائل. [وَ لُن ْ ءِ] (ع اِ مرکب) مبالغه است ویل را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به ویل وئیل و ویل ویل شود.


ژونی ویل

ژونی ویل. (اِخ) نام مرکز بخش در ایالت آردن از ولایت رِتِل، دارای 780 تن سکنه.


گوسن ویل

گوسن ویل. [س َ] (اِخ) بلوک بخش سِن اِاوواز از ناحیه ٔ پونتواز در پاریس. این بلوک 9400 تن جمعیت دارد.


ویل جوی

ویل جوی. [وَ / وِ] (نف مرکب) جوینده ٔ ویل. مصیبت خواه. خواهان اندوه کسی را:
بداندیش دشمن بود ویل جوی
که تا چون ستانی از او چیز اوی.
بوشکور.

حل جدول

ویل

چاه جهنم

چاهی در جهنم

گویش مازندرانی

ویل

پافشاری، رها هرزه افسار گسیخته

فرهنگ فارسی آزاد

ویل

وَیل، هلاک، رسیدن شرّ و بلا، کلمه نفرین در وعید عذاب و به معنی وای، ویل اگر مبتدا باشد مرفوع است والاّ منصوب،

فرهنگ فارسی هوشیار

ویل

‎ نفیر و افغان، بد آمد، دردمند کردن، سختی پتیار ‎ (مصدر) در آمدن بدی و شر، دردمند نمودن، مصیبت زده ساختن، (اسم) سختی، تفیر و افغان از مصیبت: ((حاسدا خ تامن بدین در گاه سلطان آمدم برفتادت غلغل و برخاست ویل و چنین. )) (منوچهری)، (کلمه وعید و عذاب) وای، یا چاه ویل. محل خرج و مصرف پایان ناپذیر خرج خانه ما چاه ویل است. هرچه تویش بریزی پر نمی شود.

فرهنگ عمید

ویل

فتح و ظفر، پیروزی،
فرصت: لبت سیب بهشت و من محتاج / یافتن را همی نیابم ویل (رودکی: ۵۲۵)،
پیش‌دستی و دست یافتن به چیزی،

فرارسیدن شر و بدی،
(اسم) هلاک،
(اسم) مصیبت، سختی،
فغان، فریاد، آه‌وناله،

فرهنگ معین

ویل

(وَ) [ع.] (شب جم.) نک ویک.

معادل ابجد

ویل

46

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری