معنی ویس

لغت نامه دهخدا

ویس

ویس. [وی / وَ] (اِخ) نام معشوق رامین است (با بلقیس قافیه کرده اند)، و او را ویسه هم میگویند چنانکه رامی را رام هم خوانند، و قصه ٔ ویس و رامین مشهور است. (از برهان). قصه ٔ ویس و رامین را فخرالدین گرگانی منظوم کرده و به هر کس نسبت دهند خطاست. (انجمن آرا) (آنندراج). نام دختر قارن و شهرو. (حاشیه ٔ برهان):
چو ویس از نیکنامی دور گردی
به زشتی در جهان مشهور گردی.
نظامی.
یا ز لیلی بشنود مجنون کلام
یا فرستد ویس رامین را پیام.
مولوی.
گر منش دوست ندارم همه عالم دارند
تا چه ویس است که در هر طرفش رامین است.
سعدی.

ویس. [وِ] (اِخ) دهی است از دهستان سردرود بخش رزن شهرستان همدان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

ویس. [وِ] (اِخ) دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز با 100 تن سکنه. زیارتگاهی به نام اویس قرنی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

ویس. (اِ) در اوستایی به معنی ده و قریه است. ده و طایفه و قبیله: میر ویس، بزرگ قبیله. در زمان ساسانیان شاهزادگان را ویسپهر [ویسپور] یعنی زاده ٔ خانواده ٔ بزرگ مینامیدند. (فرهنگ شاهنامه). شکل حکومت در ایران قدیم ملوک الطوایفی بود، از چند تیره عشیره یا قبیله ترکیب مییافت و محل سکنای آن بلوک خوانده میشد.چند عشیره قومی را به وجود می آورد و محل سکنای آنان را ولایت [ده یو] میگفتند. (تاریخ ایران باستان).
- ویس پت، در اصطلاح آریائیهای ایرانی رئیس تیره را چنین مینامیدند. و رجوع به مدخل بعد شود. (ایران باستان).
- ویس پوهر، مراد از کلمه ٔ «ویس پوهر» (پسر طایفه) پسر ویس پتی یا ویس بذ (رئیس طایفه) نبوده است، بلکه این لفظ دارای ارزش اجتماعی بیشتری شده بود و شاهزادگان خانواده ٔ شاهی را بدان می نامیدند. اما لفظ واسپوهر در مورد اعضای طبقه ٔ نژادگان و نجبای درجه ٔ اول به کار می رفت، ولی کم کم در اواخر دوره ٔ ساسانیان کلمه ٔ ویسپوهر از یادرفته و واژه ٔ واسپوهر جای آن را گرفته است. (از ایران در زمان ساسانیان ص 120).

ویس. [وَ] (ع اِ) وای. کلمه ای است که در محل رأفت و استملاح کودکان مستعمل شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || درویشی. (منتهی الارب) (آنندراج). فقر. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || خواسته ٔ مردم. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه را انسان بخواهد و آنچه را نخواهد. از اضداد است. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). گویند: لقی ویساً؛ یعنی یافت مطلوب و خواسته ٔ خود را (منتهی الارب)، یا یافت آنچه را نمیخواست. (از اقرب الموارد).


ویس قونسول

ویس قونسول. [قُن ْ] (فرانسوی، اِ) ویس قنسول. ویس کنسول. رجوع به ویس کنسول شود.


ویس قنسول

ویس قنسول. [ق ُ] (فرانسوی، اِ) معرب ویس کنسول. قنسول یار. نایب قنسول. کنسول یار. رجوع به ویس کنسول شود.

فارسی به انگلیسی

نام های ایرانی

ویس

پسرانه، نام معشوق رامین در داستان ویس و رامین، عشیرهیکرنگ (نگارش کردی: وهیس)


پری ویس

دخترانه، نام زنی در ویس و رامین

گویش مازندرانی

ویس ویس هکاردن

ویس ویس کردن پرنده و مرغ

حل جدول

ویس

یار رامین

یار رامین، از عشاق افسانه ای

فرهنگ پهلوی

ویس

نام دختر شاه غارن و شهبانو شهرو

فرهنگ فارسی هوشیار

ویس قرنسول

(اسم) ویس کنسول: میرزا رضی منشی ویس قونسول دراسکندریه. ))


ویس قنسول

بنگردی به کنسولیار ویس کنسول

معادل ابجد

ویس

76

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری