معنی وارد

وارد
معادل ابجد

وارد در معادل ابجد

وارد
  • 211
حل جدول

وارد در حل جدول

  • داخل، ماهر، زبردست، باتجربه
مترادف و متضاد زبان فارسی

وارد در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • رسیده، واصل، پذیرفته، آشنا، آگاه، اهل، باخبر، بلد، کارشناس، متبحر، مسبوق، مطلع، واقف، داخل، بمورد،
    (متضاد) ناوارد. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین

وارد در فرهنگ معین

  • در آینده، داخل شونده، (عا. ) ماهر، چیره دست، به جا، به مورد. [خوانش: (رِ) [ع. ] (اِفا. )]. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا

وارد در لغت نامه دهخدا

  • وارد. [رِ] (ع ص، اِ) درآینده بر آب. رسنده به آب. (از اقرب الموارد). آینده بر آب و جز آن. (منتهی الارب). درآینده و آینده بر آب و جزآن. (آنندراج). ج، واردین، وُرّاد. (منتهی الارب): و تازیان مجره را به جوی تشبیه کرده اند و این ستارگان را به شترمرغانی که آمدند به آب خوردن. وزین قبل «نعام وارد» نام کردند، ای، آمده زیراک برابر اینان چهار دیگر هست هم بر چهارسو نهاده ایشان را «نعام صادر» خوانند، ای، بازگشته. (التفهیم ص 111). توضیح بیشتر ...
  • وارد. [رِ] (اِخ) (شیخ محمدی. ) زادگاهش پتیاله ٔ هند و شاعری تیزفهم و نکته سنج بود و خواهرزاده ٔ نورالعین واقف است و در جوانی درگذشت. این ابیات از اوست:
    در چمن دوش بیاد تو قیامت میکرد
    ناله ٔ بلبل و فریاد من و زاری دل.
    گر بمن دشمن جانی است دلم
    چه کنم یار فلانی است دلم.
    (از تذکره ٔ صبح گلشن). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

وارد در فرهنگ عمید

  • [مجاز] مطّلع، آگاه، باتجربه،
    [مجاز] ویژگی چیزی که قابل‌قبول است، به‌ویژه اعتراض، انتقاد، و مانند آن: ایراد شما وارد نیست،
    (صفت، اسم) [مجاز] مهمان،
    [مقابلِ صادر] [قدیمی] داخل‌شونده، درآینده،
    (اسم) (تصوف) نوعی آگاهی که بدون تفکر در دل سالک ایجاد می‌شود، آنچه بر دل صوفی خطور می‌کند،. توضیح بیشتر ...
فرهنگ واژه‌های فارسی سره

وارد در فرهنگ واژه‌های فارسی سره

فارسی به انگلیسی

وارد در فارسی به انگلیسی

  • Applicable, Cognizant, Connoisseur, Conversant, Knower, Knowledgeable, Relevant, Sophisticated, Well-Grounded, Well-Versed. توضیح بیشتر ...
فارسی به عربی

وارد در فارسی به عربی

عربی به فارسی

وارد در عربی به فارسی

  • گرفتن , ستاندن , لمس کردن , بردن , برداشتن , خوردن , پنداشتن
فرهنگ فارسی هوشیار

وارد در فرهنگ فارسی هوشیار

فرهنگ فارسی آزاد

وارد در فرهنگ فارسی آزاد

  • وارِد، داخل شونده، ورود کننده، (جمع: وُرُود، وُرّاد، وارِدون، وارِدَه)، ایضاً: شجاع، دلیر، راه، طویل و دراز، گیسوی بلند، در فارسی بمعنای: میهمان دانا و آگاه و مطلع و کاردان، بجا و بمورد نیز مصطلح است،. توضیح بیشتر ...
فارسی به ایتالیایی

وارد در فارسی به ایتالیایی

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید