معنی وارد
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
در آینده، داخل شونده، (عا.) ماهر، چیره دست، به جا، به مورد. [خوانش: (رِ) [ع.] (اِفا.)]
فرهنگ عمید
[مجاز] مطّلع، آگاه، باتجربه،
[مجاز] ویژگی چیزی که قابلقبول است، بهویژه اعتراض، انتقاد، و مانند آن: ایراد شما وارد نیست،
(صفت، اسم) [مجاز] مهمان،
[مقابلِ صادر] [قدیمی] داخلشونده، درآینده،
(اسم) (تصوف) نوعی آگاهی که بدون تفکر در دل سالک ایجاد میشود، آنچه بر دل صوفی خطور میکند،
حل جدول
داخل، ماهر، زبردست، باتجربه
فرهنگ واژههای فارسی سره
درون
مترادف و متضاد زبان فارسی
رسیده، واصل، پذیرفته، آشنا، آگاه، اهل، باخبر، بلد، کارشناس، متبحر، مسبوق، مطلع، واقف، داخل، بمورد،
(متضاد) ناوارد
فارسی به انگلیسی
Applicable, Cognizant, Connoisseur, Conversant, Knower, Knowledgeable, Relevant, Sophisticated, Well-Grounded, Well-Versed
فارسی به عربی
ضمیر، قادم
عربی به فارسی
گرفتن , ستاندن , لمس کردن , بردن , برداشتن , خوردن , پنداشتن
فرهنگ فارسی هوشیار
ورود کننده، رسیده
فرهنگ فارسی آزاد
وارِد، داخل شونده، ورود کننده، (جمع: وُرُود، وُرّاد، وارِدون، وارِدَه)، ایضاً: شجاع، دلیر، راه، طویل و دراز، گیسوی بلند، در فارسی بمعنای: میهمان دانا و آگاه و مطلع و کاردان، بجا و بمورد نیز مصطلح است،
فارسی به ایتالیایی
capace
معادل ابجد
211