معنی وادار شده
حل جدول
فارسی به انگلیسی
فرهنگ عمید
ویژگی آن که به کاری واداشتهشده،
* وادار کردن: (مصدر متعدی)
کسی را به کاری برانگیختن، تحریک کردن،
مجبور کردن،
لغت نامه دهخدا
وادار. (اِمص مرکب) برانگیختن. بر کاری داشتن. تشویق. || بازایستاده شدن است از رفتار. (آنندراج از فرهنگ ترکتازان). || بازداشت. منع. نهی. || حفظ. (ناظم الاطباء).
وادار کردن
وادار کردن. [ک َ دَ] (مص مرکب) واداشتن. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). مجبور کردن. ناگزیر کردن. ناچار کردن. الزام. (یادداشت مؤلف). رجوع به واداشتن و الزام شود. || ترغیب کردن. تحریک کردن برانگیختن. رجوع به کلمه های مزبور شود. || نگاه داشتن. (ناظم الاطباء). || ایستاده کردن کاروانیان است چارپایان خود را در میان راه برای آب انداختن یعنی بول نمودن و کمیز انداختن. (آنندراج، از فرهنگ ترکتازان).
فرهنگ معین
(ص.) ناگزیر به انجام کاری یا پذیرش چیزی.
وادار کردن
تحریک کردن، برانگیختن، مجبور کردن. [خوانش: (کَ دَ) (مص م.)]
مترادف و متضاد زبان فارسی
الزام، مجبور، ملزم، تحریص، تحریک، تشویق
فرهنگ فارسی هوشیار
برانگیختن، بازداشت، منع، حفظ
فارسی به ترکی
zorlamak
فارسی به عربی
معادل ابجد
521