معنی همراه وارو

حل جدول

همراه وارو

پشتک


وارو

مقابل پشتک

فرهنگ عمید

وارو

وارون، واژگون،
(اسم مصدر) (ورزش) در ژیمناستیک، پشتک،
* وارو زدن: (مصدر لازم)
(ورزش) پشتک زدن در آب، گود زورخانه، و بر روی زمین،
برعکسِ کار کس دیگر کاری انجام دادن،

لغت نامه دهخدا

وارو

وارو. (اِخ) وارُن. شاعر و نویسنده ٔ لاتینی. رجوع به وارن شود.

وارو. (اِ) مقابل رو. پشت. عکس. (از یادداشتهای مؤلف).
- وارو زدن در کاری، بعکس آن رفتار کردن. بخلاف آن رفتن. جهت مقابل آن برگزیدن.
|| واروک. زگیل. رجوع به واروک شود.


رو وارو

رو وارو. (اِ مرکب) از قبیل تقابل است. مواجهه. تصاریف: دنیا یا روزگار هزار رو وارو دارد. (یادداشت مؤلف).


پشتک وارو

پشتک وارو. [پ ُ ت َ] (اِ مرکب) رجوع به پشتک شود.


همراه

همراه. [هََ] (ص مرکب) آنکه در راه با کسی رود:
مبادا به جز بخت همراهتان
شود تیره دیدار بدخواهتان.
فردوسی.
ز بدها تو بودی مرا دستگیر
چرا راه جستی ز همراه پیر؟
فردوسی.
همی بود همراهشان چار سگ
سگانی که نخجیر کردی به تگ.
فردوسی.
چرا همراه بد جستی و بدخواه
تو نشنیدی که همراه است و پس راه ؟
فخرالدین اسعد.
که نتوان بر این کوه تنها شدن
دو همراه باید به یک جا شدن.
نظامی.
بر آن ره که نارفته باشی بسی
مرو گرچه همراه باشد کسی.
نظامی.
لباسی پوش چون خورشید و چون ماه
که باشد تا تو باشی با تو همراه.
نظامی.
شوریده ای همراه ما بود، نعره ای بزد و راه بیابان گرفت. (گلستان). پیاده ای سر و پا برهنه از کوفه با کاروان حجاز همراه شد. (گلستان).
دیده ٔ سعدی و دل همراه توست
تا نپنداری که تنها میروی.
سعدی.
میروی با دل تو همراه است
می نشینی ز جانت آگاه است.
اوحدی.
|| قرین. همدم. مونس:
که همواره شاه جهان شاه باد
سخندان و با بخت همراه باد.
فردوسی.
با این همه چهار دشمن متضاد از طبایع با وی همراه، بلکه همخواب. (کلیله و دمنه).
چو زآن گم گشته گنج آگاه گشتم
دگر ره با طرب همراه گشتم.
نظامی.
|| متفق. موافق. هم عقیده و هم پیمان:
از ایرا که همراه و یار توایم
بر این پهن میدان سوار توایم.
فردوسی.
با او ددگان به عهد همراه
چون لشکر نیک عهد با شاه.
نظامی.
به تو مشغول و با تو همراهم
وز تو بخشایش تو میخواهم.
سعدی.
ترکیب ها:
- همراه شدن. همراه کردن. همراهی. رجوع به این سه مدخل شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

وارو

انگلیسی سالچینه

فرهنگ معین

وارو

وارون، واژگون، پُشتک. [خوانش: (اِ.)]

(اِ.) = واروک: زگیل.

(اِمر.) قلمه های درخت تبریزی را گویند.

مترادف و متضاد زبان فارسی

وارو

برعکس، پشت، سرازیر، سرنگون، عقب، وارونه، آژخ، زگیل

فارسی به انگلیسی

وارو

Flip-Flop, Obverse, Reverse, Somersault


وارو-

Un-

معادل ابجد

همراه وارو

464

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری