معنی همراه ادا

حل جدول

همراه ادا

اطوار


ادا

همراه اصول

بجا آوردن، شکلک، همراه اصول، حرکت لغو و تقلید

بجا آوردن، شکلک، همراه اصول

بجا آوردن

لغت نامه دهخدا

ادا

ادا. [اُ] (اِخ) از ولاهمعاصر اردشیر، از خانواده ٔ آمادونی، داماد خانواده ٔسلگونی و پدرخوانده ٔ خسرودخت. دختر خسرو. اردشیر همه ٔ ولاه به استثنای ادا را مطیع خود ساخت و اُدا در کوه آنی پنهان شد. رجوع به ایران باستان ص 2607 شود.

ادا. [اَ] (از ع، اِ) در تداول فارسی، غمزه. عشوه. ناز. بشک. خوبی حرکات معشوق. (غیاث اللغات): خوش ادا. || رمز. اشاره. (غیاث اللغات):
هرچه در خاطر عاشق گذرد میدانی
خوش ادایاب و ادافهم و ادادان شده ای.
صائب.
|| حالتی چون خشم و کراهت بتصنع.
- امثال:
آدم گدا اینهمه ادا !
گاهی به ادا گاهی به اصول، گاهی به خدا گاهی به رسول.
|| آواز. (غیاث اللغات).
- ادا درآوردن، بتصنع حالتی چون خشم و کراهت و مانند آن نمودن.
- ادای کسی را درآوردن، او را بازخمانیدن. بازخمانیدن او. شکلک ساختن بر کسی. لوچانیدن او را. والوچانیدن او را. تقلید کردن کسی را به استهزاء.

ادا. [اِ] (اِخ) جزیره ای واقع در شمال اسقوجیابطول 10 هزار گز و عرض 4 هزار گز. اراضی آن کوهستانی است و چراگاهها و چند بندر دارد. (قاموس الاعلام).

ادا. [اَ] (اِخ) کنت نشینی در جنوب غربی ایداهو و نهر سباک آنرا از اوریفون جدا کند. مساحت آن در حدود 2800 میل مربع و سکنه ٔ آن در حدود 3000 تن است. بزرگترین شغل اهالی استخراج معادن است و شهر بوازی قصبه ٔ این ناحیت است. (ضمیمه ٔ معجم البلدان).

ادا. [اَدْ دا] (اِخ) نهریست در لومباردیا که از کوه امبرالی در قلتلینه خارج شود و بدریاچه ٔ کومو و غیر آن ریزد. طول مجرای آن 240 هزار گز و معدل عرض آن از 60 تا 70 گز است و در مسیر خود پاره های زر بسیار حمل کند و در آن ماهی بسیار است. (ضمیمه ٔ معجم البلدان).


همراه

همراه. [هََ] (ص مرکب) آنکه در راه با کسی رود:
مبادا به جز بخت همراهتان
شود تیره دیدار بدخواهتان.
فردوسی.
ز بدها تو بودی مرا دستگیر
چرا راه جستی ز همراه پیر؟
فردوسی.
همی بود همراهشان چار سگ
سگانی که نخجیر کردی به تگ.
فردوسی.
چرا همراه بد جستی و بدخواه
تو نشنیدی که همراه است و پس راه ؟
فخرالدین اسعد.
که نتوان بر این کوه تنها شدن
دو همراه باید به یک جا شدن.
نظامی.
بر آن ره که نارفته باشی بسی
مرو گرچه همراه باشد کسی.
نظامی.
لباسی پوش چون خورشید و چون ماه
که باشد تا تو باشی با تو همراه.
نظامی.
شوریده ای همراه ما بود، نعره ای بزد و راه بیابان گرفت. (گلستان). پیاده ای سر و پا برهنه از کوفه با کاروان حجاز همراه شد. (گلستان).
دیده ٔ سعدی و دل همراه توست
تا نپنداری که تنها میروی.
سعدی.
میروی با دل تو همراه است
می نشینی ز جانت آگاه است.
اوحدی.
|| قرین. همدم. مونس:
که همواره شاه جهان شاه باد
سخندان و با بخت همراه باد.
فردوسی.
با این همه چهار دشمن متضاد از طبایع با وی همراه، بلکه همخواب. (کلیله و دمنه).
چو زآن گم گشته گنج آگاه گشتم
دگر ره با طرب همراه گشتم.
نظامی.
|| متفق. موافق. هم عقیده و هم پیمان:
از ایرا که همراه و یار توایم
بر این پهن میدان سوار توایم.
فردوسی.
با او ددگان به عهد همراه
چون لشکر نیک عهد با شاه.
نظامی.
به تو مشغول و با تو همراهم
وز تو بخشایش تو میخواهم.
سعدی.
ترکیب ها:
- همراه شدن. همراه کردن. همراهی. رجوع به این سه مدخل شود.

فرهنگ عمید

ادا

به‌جا آوردن، گزاردن، انجام دادن، ادای فریضه،
پرداختن: ادای دِین،
بیان کردن: ادای تلفظ صحیح،
ناز، کرشمه، غمزه، عشوه،
تقلید و حالتی ساختگی برای جلب توجه،
(صفت) [مقابلِ قضا] (فقه) ویژگی عبادتی که در وقت مناسب خود انجام شود،
* ادا درآوردن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] تقلید کردن حرکات کسی از روی مسخرگی و استهزا،
* ادای دِین: پس دادن دینی که بر عهدۀ شخص است،
* ادای شهادت: گواهی دادن،

تعبیر خواب

همراه


همراه شدن لذت را نوید میدهد

همراهی کردن: مشکل با پلیس و یا مشکل اداری - لوک اویتنهاو

فرهنگ معین

ادا

اصول (~. اُ) (اِمر.) ناز و کرشمه، نمودن کراهت و جز آن.

فارسی به عربی

ادا

بادره

معادل ابجد

همراه ادا

257

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری