هراس. [هََ رْ را] (ع ص) هریسه ساز. (منتهی الارب). هلیم پز و هریسه پز. (یادداشت مؤلف). سازنده و فروشنده ٔ هریسه. (اقرب الموارد). || شیر درشت سخت خورنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هُراس شود.
هراس. [هََ] (اِ) به معنی ترس و بیم باشد. (برهان). بیم. ترس. باک. پروا. اندیشه. رعب. خوف. (یادداشت به خط مؤلف):
دگر هر که با مردم ناسپاس
کند نیکویی ماند اندر هراس.
فردوسی.
دو نرگس چو نر آهو اندر هراس
دو گیسو چو از شب گذشته سه پاس.
فردوسی.
گنه کاریزدانی و ناسپاس
تن اندر نکوهش، دل اندر هراس.
فردوسی.
چو عدل او باشد آن جایگه نباشد جور
چو امن او باشد آن جایگاه نیست هراس.
منوچهری.
در تو ای گنبد امید و هراس
گردش آس هست و گونه ٔ آس.
مسعودسعد.
برزویه به هراسی تمام روی به کار آورد. (کلیله و دمنه). در بیم و هراس روزگار گذاشتم. (کلیله و دمنه).
از شیب تازیانه ٔ او عرش را هراس
وز شیهه ٔ تکاور او چرخ را صدا.
خاقانی.
از هراس ایشان مرا بر آن حال فروگذاشته و گریخته. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
- بی هراس، بی باک. بدون ترس:
ختم شدبر تو سخا چونانکه بر من شد سخن
وین سخن در روی گردون هم بگویم بی هراس.
انوری.
ترکیب های دیگر:
- هراسان. هراسانیدن. هراس انگیز. هراس داشتن. هراسناک. هراسیدن. رجوع به این مدخل ها شود.
هراس. [هَُ] (اِخ) شاعر معروف رومی که میان سالهای 65 تا 8 ق. م. زیسته است. (از وبستر زبان امریکایی). کینتوس هراسیوس فلاکوس شاعر غزلسرای روم که در سبک طنز انتقادی نیز دست داشت. فرزند یکی از نجبای رم بود. در رم و آتن پرورش یافت. وی در سال 42 ق.م. در لژیون جمهوریت شرکت جست و پس از بازگشت و پیروزی یک خانه ٔ ییلاقی در کوههای سابین به او جایزه دادند و مورد توجه امپراطور رم اگوستوس قرار گرفت. اشعار او شامل 9 کتاب است. (از فرهنگ بیوگرافی وبستر).
هراس. [هََ] (ع اِ) درختی خاردار که بارش مانندکنار است و واحد آن هراسه است و عبارت اللسان چنین است: درختی که خارهای درشت دارد. (از اقرب الموارد). درختی است خاردار، بر آن شبیه کنار. (منتهی الارب).
- هراسناک، زمینی که درخت هراس در آن بسیار بود:ارض هرسه؛ زمین درخت هراسناک. (منتهی الارب).