معنی هامل

لغت نامه دهخدا

هامل

هامل. [م ِ] (ص) همدل و موافق. (ناظم الاطباء). || مشابه و یکسان. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس).

هامل. [م ِ] (ع ص) شتر به چرا گذاشته ٔ بی ساربان، مذکر و مؤنث در وی یکسان است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هامل من ابل، کانت متروکه بلاراع و لاقائم علیها. (معجم متن اللغه). ج، هوامل، هموله، هامله، هَمَل (اسم جمع)، هُمَّل، هُمّال، هَملی ̍.


هاملة

هامله. [م ِ ل َ] (ع ص، اِ) ج ِ هامل. رجوع به هامل شود.

هامله. [م ِ ل َ] (ع ص) مؤنث هامل: ماشیه هامله؛ ستور به چرا گذاشته شده ٔ بی نگهبان. ج، هوامل. (ناظم الاطباء).


هوامل

هوامل. [هََ م ِ] (ع ص، اِ) ج ِ هامل. (منتهی الارب). رجوع به هامل شود.


همولة

هموله. [هَُ ل َ] (ع ص، اِ) ج ِ هامل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هامل شود.


همال

همال. [هَُ م ْ ما] (ع ص، اِ) ج ِ هامل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هامل شود.


هملی

هملی. [هََ لا] (ع ص، اِ) ج ِ هامل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). شتران به چراگذاشته ٔ بی شتربان. (آنندراج).


همل

همل. [هََ م َ] (ع اِ) پوست برکنده از درخت خرما. || آب روان که او را بازدارنده نباشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || اشتری که روز و شب بی راعی به چرا گذاشته شود. (از اقرب الموارد). || ج ِ هامل. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).


مشابه

مشابه. [م ُ ب ِه ْ](ع ص) مانند.(آنندراج). مانند. مثل. شبیه. هامل و برابر. یکسان.(از ناظم الاطباء). مانند. ماننده. مشاکل. مماثل. همانند.شبه. شبیه. مضارع.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا): بسبب آن که بعضی از افاعیل این بحور مشابه بعض در وزن، و مخالف در ترکیب، نام دایره ٔ آن دایره ٔ مشتبهه کردند.(المعجم چ دانشگاه تهران صص 71-72).


شتربان

شتربان. [ش ُ ت ُ] (ص مرکب، اِ مرکب) اشتربان. ساربان. ساروان. راننده ٔ شتر. به معنی ساربان که از عالم (از قبیل) فیل بان باشد. (آنندراج). ساربان و کسی که خدمت شتر میکند. (ناظم الاطباء).جامل. جمال. ضفاط. فداد. (منتهی الارب):
دهقان بی ده است و شتربان بی شتر
پلان بی خر است و کلیدان بی تزه.
لبیبی.
از زلف تو بوی عنبر و بان آید
زان تنگ دهان هزار چندان آید
زلف تو همی سوی دهان زان آید
خربنده به خانه ٔ شتربان آید.
فرخی.
تبیره زن بزد طبل نخستین
شتربانان همی بندند محمل.
منوچهری.
شتربان و فراش با دیگ پر
نبودند جز پیشکار علی.
ناصرخسرو.
چنین گویند شتربانی شتر گم کرده بود و در آن بیابان میگردید. (قصص الانبیاء ص 152). معاویه کسان را با آن شتربان بفرستاد. (قصص الانبیاء ص 152).
گه حبل به گردن بر مانند شتربان
گه بار به پشت اندر ماننده ٔ استر.
ناصرخسرو.
این است آن مثل که فروماند
خربنده خر به خان شتربانی.
ناصرخسرو.
حله هاشان از پلاس و گیسوانشان از مهار
پاره ها خلخال و مشاطه شتربان دیده اند.
خاقانی.
بفرمود شه تا از آن خاک زرد
شتربان صد اشترگرانبار کرد.
نظامی.
گر شتربان اشتری را میزند
آن شتر قصد زننده میکند.
مولوی.
شتربان را گفتم دست از من بدار. (گلستان).
شتربان همچنان آهسته میراند.
سعدی.
شتربانی آمد به هول و ستیز
زمام شتر بر سرم زد که خیز.
سعدی.
صانق، شتربان ماهر در خدمت شتران. لسس، شتربانان زیرک وماهر. معرس، شتربان ماهر در شتربانی که براند وقت نشاط و فرود آید وقت سستی. معقب، شتربان ماهر. هامل، شتر به چرا گذاشته بی شتربان. (منتهی الارب).
- امثال:
شتربان درود آنچه خربنده کشت.
نظامی.
نظیر: میراث خرس به کفتارمیرسد. (امثال و حکم دهخدا).
رجوع به اشتربان شود. || مالک شتر. (ناظم الاطباء).

حل جدول

هامل

همدل، موافق، مشابه، یکسان

واژه پیشنهادی

اثری از ژرژ دو هامل

تمدن

انسان های مطرود

معادل ابجد

هامل

76

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری