معنی هاجر

لغت نامه دهخدا

هاجر

هاجر. [ج َ] (اِخ) نام مادر المستعصم باﷲ ابواحمد عبداﷲبن المستنصرباﷲ است. (از تاریخ الخلفاء سیوطی ص 308).

هاجر. [ج َ] (اِخ) نام مادر اسماعیل. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (فرهنگ نظام). نام یکی از دو زن ابراهیم، کنیزی که ملک مصر سنان بن علوان بن عبیدبن عولح به ساره داد. چون ابراهیم را از ساره فرزند نیامد و ساره دریافت که ابراهیم از این بابت آزرده خاطر است. هاجر را به او بخشید، ابراهیم را در هشتاد و شش سالگی از وی پسری آمد که اسماعیل نام نهاد. پس از تولد اوساره را عرق رشک و غیرت در حرکت آمد و دل نمودگی آغاز کرد و نیز سوگند یاد کرد که سه عضو از اعضای هاجر را قطع کند. هاجر در گوشه ای منزل گزید. آخرالامر بنابر شفاعت ابراهیم قرار بر آن یافت که دو نرمه ٔ گوش هاجر را سوراخ کند و یکی از اعضای نهانی او را مقطوع گرداند. هاجر از کنج انزوا بیرون آمد و ساره بدان طریق سوگند خود را راست گرداند. سنت سوراخ کردن گوش و ختان در میان زنان از آن زمان پیدا شد. باز هم ساره با هاجر شکیبا نبود، ابراهیم را گفت: ایشان را از نزدمن ببر. ابراهیم، هاجر و اسماعیل را به زمین مکه برد و به راهنمایی و اشارت جبرئیل ایشان را آنجا که بیابانی بی آب بود ساکن گردانید. در مجمل التواریخ آمده است: چون فعل قوم عاد زشت گشت اندر یمن [مردی] نام وی معاویهبن بکر برخاست با جماعت خویش و به مکه آمد که حرمست و نخستین کسی بعد از طوفان [که] آنجایگه مقام کردی، وی بوده است و آنجا که اکنون کعبه است بلندی سرخ بود تا خدای عز و جل فرمود ابراهیم را بنا کردن خانه ٔ کعبه، پس ابراهیم هاجر و اسماعیل را با مشکی آب و قدری طعام آنجا رها کرد، و ایشان را به خدای تسلیم کرد و بازگشت و هاجر به طلب آنکه مگر کسی را ببیند به مروه و صفا همی دوید چند بار، آن است که سنت گشت و از ارکان حج کردن شد، و اسماعیل چون طفلان بگریست و پاشنه بر زمین زد، خدای تعالی چشمه ٔ آب پدید آورد، و گویند زمزم است. (مجمل التواریخ و القصص ص 191). و چون قوم بنی جرهم بواسطه ٔ آب آنجا آمدند اسماعیل در میان ایشان پرورش یافت و دختر مهتر بنی جرهم را به زنی گرفت:
ذبیح چون صد و سی و چهار سال بزیست
که بد به نام سماعیل و مادرش هاجر.
ناصرخسرو (دیوان ص 186).

هاجر. [ج ِ] (اِخ) قبیله ای است. (منتهی الارب). نام قبیله ای از تازیان. (ناظم الاطباء).

هاجر. [ج ِ] (ع ص) سخن پریشان گوی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || جدائی کننده. || لایق و فایق از دیگران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء): چیزی هاجر؛ یعنی فائق و فاضل بر دیگر اشیاء. (از اقرب الموارد). و رجوع به «هجر» شود.


پور هاجر

پور هاجر. [رِ ج َ] (اِخ) اسماعیل پیغمبر (ع) فرزند ابراهیم. رجوع به اسماعیل شود.

نام های ایرانی

هاجر

دخترانه، معرب از عبری فرارکننده، مهاجرت کننده، نام مادر اسماعیل و همسر ابراهیم (ع)

عربی به فارسی

هاجر

مهاجرت کردن , بکشور دیگر رفتن , مهاجرت کردن (بکشور دیگر) , میهن گزیدن , توطن اختیار کردن , اوردن , نشاندن , کوچ کردن , کوچیدن

فرهنگ فارسی هوشیار

هاجر

جدائی کننده، لایق و فائق

فرهنگ معین

هاجر

جدایی کننده، فایق، فاضل بر دیگر اشیا.3- سخن پریشان گوی. [خوانش: (جِ) [ع.] (اِفا.)]

حل جدول

هاجر

همسر ابراهیم


سارا، هاجر

همسر ابراهیم

همسر حضرت ابراهیم


سارا ، هاجر

همسر حضرت ابراهیم (ع)

فرهنگ فارسی آزاد

هاجر

هاجَر، نام زوجه حضرت ابراهیم و مادر اسمعیل،

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

هاجر

209

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری