معنی نوردیدن

حل جدول

فارسی به انگلیسی

نوردیدن‌

Cover, Cruise, Surround, Travel

فرهنگ فارسی هوشیار

نوردیدن

(مصدر) پیچیدن طی کردن. ‎، تا کردن -3 پیمودن (راه) طی کردن.


صحرا نوردیدن

(مصدر) بیابان نوردیدن راه بیابان را طی کردن.


بساط در نوردیدن

انبوب در نوردیدن خانه برانداختن


گیتی نوردیدن

(مصدر) سیاحت کردن در همه جهان.

لغت نامه دهخدا

نوردیدن

نوردیدن. [ن َ وَ دی دَ] (مص) طی کردن. (برهان قاطع) (آنندراج). بریدن. (آنندراج). پیمودن [راه]. (فرهنگ فارسی معین). قطع کردن. درنوشتن. سپردن. نبشتن:
بپوشی همان پوستین سیاه
یکی دشنه بستان و بِنْوَرد راه.
فردوسی.
گفتا برو به نزد زمستان به تاختن
صحرا همی نورد و بیابان همی گذار.
منوچهری.
بر او بنشینم و صحرا نوردم
شبانگه سوی خدمت بازگردم.
نظامی.
|| گردش کردن. گردیدن. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود. || پیچیدن. (برهان قاطع). نَوَشتن. درنوشتن. پیچیدن گسترده ای را. (یادداشت مؤلف). درنوردیدن. جمع کردن. در هم پیچیدن. به یک سو زدن. لوله کردن. طی:
مانَد به ساعتی ز یکی روز خشم تو
آن روز کآسمان بنوردند همچوطی.
منوچهری.
بارگاه زاهدان در هم نورد
کارگاه صوفیان در هم شکن.
سعدی.
|| بی نام ونشان ساختن. رجوع به معنی قبلی شود. || ته کردن. (برهان قاطع). تا کردن. (ناظم الاطباء). || برگردانیدن. برگردان کردن لب جامه و مَشک و دامن پیراهن و آستین و جز آن. (یادداشت مؤلف). || ورمالیدن. بازنوردیدن:
قبا بست و چابک نوردید دست
قبایش دریدند و دستش شکست.
سعدی.
|| سهو کردن. گم کردن (؟). || اهانت نمودن (؟). (ناظم الاطباء). || گذاشتن. (برهان قاطع). ترک کردن. غافل شدن. (ناظم الاطباء). به یک سو نهادن. بگذاشتن. (یادداشت مؤلف):
تو را سگی در سامری موافق و بس
طریق آل محمد سزد که بِنْوَردی.
سوزنی.
ترکیب ها:
- اندرنوردیدن. بازنوردیدن. برنوردیدن. به هم نوردیدن. بیرون نوردیدن. درنوردیدن. در هم نوردیدن. فرونوردیدن. وانوردیدن. وا بیرون نوردیدن. رجوع به هر یک از این مدخل ها شود.


دست نوردیدن

دست نوردیدن. [دَ ن َ وَ دی دَ] (مص مرکب) برزدن آستین. نوردیدن آستین جامه:
قبا بست و چابک نوردیددست
قبایش دریدند و دستش شکست.
سعدی.
رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 349 شود. || مهیا و آماده شدن در کاری.


ره نوردیدن

ره نوردیدن. [رَه ْ ن َ وَ دی دَ] (مص مرکب) راه نوردیدن. (یادداشت مؤلف). طی طریق کردن. راه پیمودن. رجوع به راه نوردیدن و ره نورد شود.


واپس نوردیدن

واپس نوردیدن. [پ َ ن َ وَ دی دَ] (مص مرکب) گشادن و بازکردن نوردیده را. رجوع به نوردیدن شود.


صحرا نوردیدن

صحرا نوردیدن. [ص َ ن َ وَ دَ] (مص مرکب) بیابان نوردیدن. راه بیابان طی کردن. رجوع به صحرانورد و صحرانوردی شود.


راه نوردیدن

راه نوردیدن. [ن َ وَ دَ] (مص مرکب) راه پیمودن. (بهار عجم). طی طریق کردن. راه سپردن. راه رفتن. راه پیمودن. (از آنندراج). راه پیمودن. (ارمغان آصفی). رفتن. ره نوردیدن. و رجوع به راه رفتن و راه پیمودن و راه نوشتن و راه پوییدن شود.


گیتی نوردیدن

گیتی نوردیدن. [ن َ وَ دی دَ] (مص مرکب) گردیدن در گیتی. گیتی را سیاحت کردن و زیر پای گذاردن. رجوع به گیتی نورد و گیتی نوردی شود.

فرهنگ معین

نوردیدن

پیچیدن، تا کردن، پیمودن. [خوانش: (نَ وَ دَ) (مص م.)]

فرهنگ عمید

نوردیدن

پیمودن، طی کردن،
[قدیمی] پیچیدن، تا کردن،
نوشتن،

معادل ابجد

نوردیدن

324

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری