معنی نقلی
لغت نامه دهخدا
نقلی. [ن ُ] (ص نسبی) در تداول، کوچک و زیبا. (یادداشت مؤلف). ریز و گرد به شکل نقل: تربچه ٔنقلی. || فروشنده ٔ نقل. (ناظم الاطباء).
نقلی. [ن َ] (ص نسبی) منقول از روی چیزی. نقل کرده شده. (ناظم الاطباء). مقابل عقلی. || قابل نقل کردن و روایت کردن. روایت کردنی. بازگفتنی. || ساختگی. تقلیدی. (ناظم الاطباء).
فارسی به انگلیسی
Compact, Slim
فرهنگ فارسی هوشیار
گزکی تو دل برو با مزه زبانی گیوری (صفت) منسوب به نقل. یا حجت (دلیل) نقلی. دلیلی که از آیات قران و احادیث و اخبار آورند مقابل حجت (دلیل) عقلی. یا علوم (معارف) نقلی. دانشهای مربوط به احادیث و اخبار و روایات مقابل علوم عقلی: در حل مشکلات معارف نقلی و کشف معضلات مطالب عقلی بر امثال و اضراب مزیت تقدم یافته. (صفت) منسوب به نقل، کوچک و جالب و ظریف: یک خانه نقلی و قشنگ دارد.
دلیل نقلی
فرنود باز گویانه فرنودی بر پایه های دستورهای دینی و سرواها (سروا حدیث)
ماضی نقلی ثبوتیه
گذشته ی نگذشته
ماضیی نقلی حدوثیه
گذشته ی گذشته
فعل ماضی نقلی
پویه ی گذشته ی باز گفتی
حل جدول
فرهنگ معین
(ص نسب.) منسوب به نقل، (عا.) کوچک و جالب و ظریف. [خوانش: (نُ) [ع - فا.]]
مترادف و متضاد زبان فارسی
تنگ، کوچک، جالب، ظریف
فارسی به عربی
احمل
فارسی به آلمانی
Bringen, Führen, Tragen, Übertragen
معادل ابجد
190