معنی نعیم

لغت نامه دهخدا

نعیم

نعیم. [ن َ] (اِخ) محمد نعیم پنجابی، از پارسی گویان هندوستان است. رجوع به مقالات الشعراء ص 819 شود.

نعیم. [ن َ] (ع اِ) نعمت و ناز. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100). ناز. (زمخشری) (مهذب الاسماء). آسایش. (مهذب الاسماء). نعمت و نیکی و دسترس و مال و ناز. (غیاث اللغات). فراخی مال. نعمت. تن آسانی. (منتهی الارب). خفض و دعه و مال و خوشی عیش و نعمت فراوان. (از متن اللغه):
شادمان باد همه ساله و با ناز و نعیم
دشمن و حاسد او مانده به تیمار و ندم.
فرخی.
از آن چندان نعیم این جهانی
که ماند از آل ساسان وآل سامان.
مجلدی.
پرهیز کن از کسی که نشناسد
دنیا و نعیم بی قرارش را.
ناصرخسرو.
از ملک دنیا به نعیم آخرت پیوست. (کلیله و دمنه).
بیوفتادم از پای و کار رفت از دست
ز کامرانی ماندم جدا و ناز و نعیم.
سوزنی.
تا از جمال مهد تو شروان جمال یافت
قحطش همه نعیم و نیازش تنعم است.
خاقانی.
نعیم خطه ٔ شیراز ولعبتان بهشتی
ز هر دریچه نگه کن که حور بینی و عین را.
سعدی.
با تویاران همه در ناز و نعیم
من گنه کارم از آن می سوزم.
سعدی.
سرای دولت باقی نعیم آخرت است
زمین سخت نگه کن چو می نهی بنیاد.
سعدی.
حافظ دگرچه می طلبی از نعیم دهر
می می خوری و طره ٔ دلدار می کشی.
حافظ.
|| دهش. عطیه. (از منتهی الارب) (از آنندراج):
نعیم دوست تو بی زوال است
شراب نعمت تو بی خمار است.
مسعودسعد.
- نعیم اﷲ، دهش و عطیه ٔ او تعالی. (منتهی الارب). عطیه ٔ بسیار و فراوان خدا. (از متن اللغه).
|| نامی است از نام های بهشت. (یادداشت مؤلف از تفسیرابوالفتوح ج 2 ص 189 چ 1 تهران). بهشت. (آنندراج):
مسکن و مستقر خواجه نعیم دگر است
یک دو سال است که من دور بماندم ز نعیم.
فرخی.
ای سرای تو نعیم دگر و زائر تو
سال و مه بی غم و دلشاد نشسته به نعیم.
فرخی.
یکی را نعیمی یکی را جحیمی. (تاریخ بیهقی ص 384).
دیدی اندر صفای خود کونین
شد دلت فارغ از جحیم و نعیم.
ناصرخسرو.
- اهل نعیم، بهشتی. اهل بهشت:
امشب آن نیست که در خواب رود چشم ندیم
خواب در روضه ٔ رضوان نکند اهل نعیم.
سعدی.
- بهشت نعیم:
زمین ز گریه ٔ ابر است چون بهشت نعیم
هوا ز خنده ٔ برق است چون کُه ِ سینا.
مسعودسعد.
- جنت نعیم، بهشت ناز و نعمت. (مهذب الاسماء): رحمت کناد خدا بر او... و ساکن گرداند او را در جنت های نعیم. (تاریخ بیهقی ص 310).
- جنهالنعیم، یکی از هفت بهشت. (یادداشت مؤلف).

نعیم. [ن ُ ع َ] (اِخ) ابن قعنب بن عتاب بن حارث الریاحی الیربوعی، مکنی به ابوقران و ملقب به الواقعه، از فارسان و شاعران عهد جاهلیت است. رجوع به الاعلام زرکلی ج 9 ص 14 و النقائض ج 18 ص 71 و 474 و جمهره الانساب ص 216 و معجم ما استعجم ص 739 شود.

نعیم. [ن ُ ع َ] (اِخ) ابن هبیرهبن شبل بن یثربی الشیبانی، از سرداران و شجاعان عرب است. وی با مختار ثقفی در نهضت کوفه همراه بود و در جنگ با شبث بن ربعی به سال 66 هَ. ق. کشته شد. (از الاعلام زرکلی ج 9 ص 15). رجوع به الکامل ابن اثیر ج 4 ص 86 و جمهره الانساب ص 302 شود.

نعیم. [ن ُ ع َ] (اِخ) ابن مسعودبن عامر الاشجعی، از صحابه است، وی در جنگ خندق نهانی نزد پیغامبر آمد و اسلام آورد و میان قبائل قریظه و غطفان و قریش که به جنگ با مسلمانان همرای شده بودند تفرقه و نفاق افکند. سپس در مدینه مقیم شد و در عهد خلافت عثمان در حدود سال 30 هَ. ق. درگذشت و به روایتی در واقعه ٔ جمل کشته شد. (از الاعلام زرکلی ج 9 ص 14) (تاریخ گزیده ص 244). رجوع به طبقات ابن سعد ج 4 ص 19 و اسدالغابه ج 5 ص 33 و الاصابه ص 8781 شود.

نعیم. [ن ُ ع َ] (اِخ) ابن حمادبن معاویهبن حارث الخزاعی المروزی، مکنی به ابوعبداﷲ، نخستین کسی است که به جمع «المسند» در حدیث پرداخت، وی در مرورود تولد یافت مدتی را در عراق و حجاز در جمع کردن احادیث گذراند، سپس به مصر رفت و در آنجا مقیم گشت، در عهد خلافت المعتصم او را به عراق آوردند تا بدین سؤال جواب گوید که «آیا قرآن مخلوق است ؟» وی از جواب گفتن سرباز زد و بدان سبب در سامرا زندانی شد و به سال 228 هَ. ق. در محبس وفات یافت. او راست: الفتن و الملاحم. (از الاعلام زرکلی ج 9 ص 14). رجوع به تهذیب التهذیب ج 10 ص 458و المستطرف ص 37 و میزان الاعتدال ج 3 ص 238 و تاریخ بغداد ج 13 ص 306 و هدیه العارفین ج 2 ص 397 شود.


اهل نعیم

اهل نعیم. [اَ ل ِ ن َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) ساکنان بهشت. (آنندراج).


نعیم پاک

نعیم پاک. [ن َ م ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) کنایه از اعمال شایسته است که طاعت و عبادت باشد. (برهان قاطع). || نعمت و روزی حلال و طیب و طاهر. رجوع به نعیم شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

نعیم

نعمت و ناز، آسایش، فراخی مال

فرهنگ فارسی آزاد

نعیم

نَعِیم، جناب میرزا محمد متخلص به نعیم در 1272 هجری قمری در قریه فروشان از توابع سده ماربین اصفهان متولد شدند. به وسیله جنابان نیرّ و سینا به امر مبارک مؤمن و سپس مورد حبس و زجر از طرف اَعداء و ابن ذئب واقع شدند و حتی زوجه ایشان را دزدیدند. علاوه بر ایمان و استقامت و ذوق تبلیغ دارای قریحه فوق العاده شاعری بودند. بطوریکه از شعرای مشهور امر و نامور در ادبیات فارسی گشتند از جناب نعیم آثاری باقیمانده است که مهمترین آنها دیوان اشعار و استدلالیه ایشانست و دیگر رساله ای که در جواب ردّیه یا اظهارات ناصواب صفی علیشاه میباشد. جناب نعیم در 1334 ه ق در طهران صعود کردند،

نَعِیم، وسعت و فراوانی معیشت، خوبی و فراخی زندگی، ایضاً: خوشی و راحت، نعمت بسیار، عطیه، مال، (در قرآن هم به تکرار آمده است که اِنَّ الاَبرارَ لَفِی نَعِیم و یا اِنَّ المُتَّقِینَ فِی جَنّاتٍ و نَعِیمٍ که آنرا «نعمتهای فراوان» ترجمه کرده اند)، در فارسی به معنای مجازی بهشت نیز آمده است،

فرهنگ معین

نعیم

فراوانی نعمت و مال، سرور، خوشی و خوشگذرانی،

حل جدول

نعیم

موهبت و خوش گذرانى

فرهنگ عمید

نعیم

نعمت، مال،
(صفت) پرنعمت،
(اسم) از نام‌های بهشت،

مترادف و متضاد زبان فارسی

نعیم

خوشگذرانی، خوشی، شادکامی، ارم، بهشت، پردیس، جنان، جنت، خلد، فردوس،

نام های ایرانی

نعیم

پسرانه، نعمت، نرم و لطیف، از نامهای بهشت

معادل ابجد

نعیم

170

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری