معنی نرگسی

لغت نامه دهخدا

نرگسی

نرگسی. [ن َ گ ِ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان بهرآسمان بخش ساردوئیه ٔ شهرستان جیرفت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

نرگسی. [ن َ گ ِ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان ایذه ٔ بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز با 65 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

نرگسی. [ن َ گ ِ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان هندیجان بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز با 65 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

نرگسی. [ن َ گ ِ] (ص نسبی، اِ) منسوب به نرگس. (ناظم الاطباء). چون نرگس. مانند نرگس. || جنسی از جامه باشد که پوشند. || نوعی از طعام که خورند. (برهان قاطع). نوعی طعام است و ظاهر این است که از خاگینه بود، زردی و سفیدی آن را به نرگس تشبیه کرده اند. (انجمن آرا) (از آنندراج). نام خورشتی است که با تخم مرغ زده و پیاز خوردکرده در روغن سرخ کرده می شود و گاهی اسفناج هم ریخته می شود که از جهت شباهت اجزای آن به نرگس چنان نامیده شده. (فرهنگ نظام). بورانی اسفناج که بر روی آن تخم مرغ شکنند و به مجموع ماننده شود به کاسه و گلبرگ های نرگس. گل در چمن. (یادداشت مؤلف).
- قلیه ٔ نرگسی، آن چنان باشد که بیضه های مرغ را جوش داده پوست دور کرده در قیمه می پیچیده می پزند و به وقت خوردن هر بیضه را از کارد دو نیم کرده می نهند، زردی و سفیدی آن مشابه به گل نرگس می نماید. (غیاث اللغات): و قلیه ٔ نرگسی که در وی گوشت و گندنا و نخود و باقلی بود و زرده ٔ خایه برافکنند بهترین غذائی است. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
|| قسمی از پلاو. (غیاث اللغات). نوعی از پلاو. (آنندراج):
دهد از نرگسی پلاو چون یاد
بود از نظم نرگسی دلشاد.
یحیی کاشی (از آنندراج) (از فرهنگ نظام).
رشته پولاو چو پا بر سر این سفره نهد
نرگسی در قدمش سیم و زر آرد به نثار.
بسحاق اطعمه.
|| اشاره کردن به چشم از عالم چشمک زدن و به معنی طنز کردن. (غیاث اللغات). به معنی زبان برآوردن محبوبان از روی عشوه و ناز و طرب و طنز و طعن و کنایه از ایما و اشاره. (فرهنگ نظام) (از آنندراج):
به هنگام تکلم نرگسی های تو را نازم
که آری همچو برگ گل زبان را از دهن بیرون.
باقر کاشی (از فرهنگ نظام).
شمعت که سراپای ْ زبان آمده است
از دست زبان خود به جان آمده است
چون شاهد شوخ در میان آمده است
چشمک زن و نرگسی زنان آمده است.
باقر کاشی (از فرهنگ نظام).
از آن سر ز بزم چمن وازده
که نرگس بر او نرگسی ها زده.
ملاطغرا (از فرهنگ نظام).
در بغل نرگسی زنان شجره
آن نهال سیه دلی ثمره.
شفائی (از فرهنگ نظام).
یادآن شوخی که چشمک بر نگاهش می زدم
نرگسی بر گوشه ٔ چشم سیاهش می زدم.
ناظم هروی (از آنندراج).

نرگسی. [ن َ گ ِ] (اِخ) دهی است از دهستان ایوان بخش گیلان شهرستان شاه آباد، در 6 هزارگزی شمال غربی جوی زر و 2 هزارگزی جنوب راه شاه آباد به ایلام، در دشت سردسیری واقع است و 750 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ کنگیر، محصولش غلات و حبوبات و لبنیات و توتون و برنج، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

نرگسی. [ن َ گ ِ] (اِخ) دهی است از دهستان تل بزان بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز، در 15هزارگزی جنوب شرقی مسجدسلیمان و 3هزارگزی مشرق راه مسجدسلیمان، در منطقه ٔ کوهستانی گرمسیری واقع است و 160 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و کارگری شرکت نفت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


نرگسی زدن

نرگسی زدن. [ن َ گ ِ زَ دَ] (مص مرکب) چشمک زدن. (غیاث اللغات) (از چراغ هدایت) (آنندراج). رجوع به نرگسی شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

نرگسی

‎ (صفت) منسوب به نرگس. ‎، چشم. یا نرگسی رابستن وفسفسی رابازکردن. بخواب رفتن. ‎، چشمک. ‎، (اسم) نوعی پارچه لطیف گرانبهانرگس. ‎، خورشی است که با تخم مرغ زده وپیازخردکرده درروغن سرخ کرده تهیه کنندوگاه درآن اسفناج ریزند، نوعی پلو.


نرگسی پلو

(اسم) قسمی پلو: دهدازنرگسی پلوچون یاد بودازنظم نرگسی دلشاد. یحیی کاشی فرنظا. :نرگسی)


نرگسی زن

(صفت) آنکه نرگسی زند.


نرگسی زدن

(مصدر) گوشه دستاررابصورت نرگس ساخته برکناردستارنصب کردن. ‎، اشاره وایماکردن بچشم: یادآن شوخی که چشمک برنگاهش میزدم نرگسی برگوشه چشم سیاهش میزدم. (ناظم هروی فرنظا. )

فرهنگ عمید

نرگسی

خوراکی که از اسفناج، پیاز، تخم‌مرغ، و روغن تهیه می‌شود،

فرهنگ معین

نرگسی

یک قسم خوراکی که از اسفناج تفت داده و تخم مرغ درست کنند، نوعی پارچه گرانبها. [خوانش: (~.) (اِ.)]

حل جدول

نرگسی

خوراکی از اسفناج

گویش مازندرانی

نرگسی

شیری که در اثر مرض پستان، خون آلود گردد، چشم عسلی رنگ

معادل ابجد

نرگسی

340

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری