معنی نایم
فرهنگ معین
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) خوابیده جمع:نایمین.
نایمه
(اسم) مونث نایم (نائم) جمع:نایمات
خوابیده
(اسم) بخواب رفته نایم، آرام گرفته.
نائمه
نایمه در فارسی مونث نائم: زن خوابیده، مرگ، مار (اسم) مونث نایم (نائم) جمع:نایمات
قاب
خوردن، نوشیدن از ((کعب)) تازی بجول بژول در کوژک پای، مرزا چاربر چارچوب فرواز، دورک ترکی آوند، خوانچه، نایم پوشه پوش ترکی بنگرید به قاب ترکی
فرهنگ عمید
واژه پیشنهادی
نایم
لغت نامه دهخدا
خواب کننده. [خوا / خا ک ُ ن َن ْ دَ / دِ] (نف مرکب) نایم. (یادداشت مؤلف). || هیپنوتیزکننده. بخواب مصنوعی برنده. (یادداشت مؤلف).
خسبنده
خسبنده.[خ ُ ب َ دَ / دِ] (نف) نایم. خوابیده:
در این ره جزین خواب خرگوش نیست
که خسبنده ٔ مرگ را هوش نیست.
نظامی.
هقعه، مرد بسیار تکیه کننده و بر پهلو خسبنده میان قوم. (منتهی الارب).
یرنداخ
یرنداخ. [ی َ رَ] (ترکی، اِ) یرنداق. دوال. تسمه. (یادداشت مؤلف). سختیان. (لغت فرس اسدی نسخه ٔ خطی نخجوانی):
گفتم میان کشانی گفتا که هیچ نایم
زد دست بر کمربند بگسست او یرنداخ.
عسجدی.
و رجوع به یرنداق شود.
معادل ابجد
101