معنی ناوی

لغت نامه دهخدا

ناوی

ناوی. (ع ص) اشتر فربه. ج، نِواء. و رجوع به ناویه شود.

ناوی. (ص نسبی، اِ) سربازی که در خدمت نیروی دریائی است. (از لغات فرهنگستان). رجوع به ناو به معنی کشتی جنگی شود.


ناوی شصت

ناوی شصت. [ش َ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان گور بخش ساردوئیه ٔ شهرستان جیرفت، در 52 هزارگزی جنوب شرقی ساردوئیه و 14 هزارگزی جنوب راه مالرو ساردوئیه به دارزین واقع است و 12 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


چشمه ناوی

چشمه ناوی. [چ ِ م َ] (اِخ) دهی است جزء بخش ایوانکی شهرستان دماوند که در 6 هزارگزی جنوب باختری ایوانکی واقع است. و 280 تن سکنه دارد. محصول این آبادی غلات، خربزه و لبنیات است و شغل اهالی زراعت، گله داری و بافتن جوال و جاجیم. این آبادی از راه شوسه در حدود قلعه ماری راهی فرعی دارد که میتوان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).

فارسی به انگلیسی

ناوی‌

Jack-Tar, Mariner, Sailor, Seafarer, Seaman

حل جدول

ناوی

سرباز دریایی

فرهنگ فارسی هوشیار

ناوی

سربازی که در خدمت نیروی دریائی است


سر ناوی

سرجوخه دریائی.


نیوال اسثتورز

انگلیسی (ناوی وظیفه) ناوی سرباز

فرهنگ معین

ناوی

(ص نسب.) سربازی که در نیروی دریایی خدمت می کند.

فرهنگ عمید

ناوی

دو استخوان در مچ دست‌و‌پا،

سرباز نیروی دریایی،

فارسی به عربی

ناوی

بحار

فارسی به آلمانی

ناوی

Matrose (m), Seefahrer (m)


ناوی شاءلoر ملوان

Matrose (m), Seefahrer (m)

معادل ابجد

ناوی

67

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری