معنی نالان

نالان
معادل ابجد

نالان در معادل ابجد

نالان
  • 132
حل جدول

نالان در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

نالان در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • رنجور، زاری‌کنان، گریان، مویه‌کنان، نالنده، ناله‌گر، نعره‌زنان، نوحه‌گر. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین

نالان در فرهنگ معین

  • (ص فا.) ناله کننده.
لغت نامه دهخدا

نالان در لغت نامه دهخدا

  • نالان. (نف) (از: نال، نالیدن + ان، پسوند صفت فاعلی). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). ناله کننده. (برهان قاطع) (از آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). حنان. حنانه. که می نالد. که نالد. که ناله کند:
    دلخسته و محرومم و پیخسته و گمراه
    گریان به سپیده دم و نالان به سحرگاه.
    خسروانی.
    همی بود نالان ز درد شکم
    به بازارگان داد چندی درم.
    فردوسی.
    بس کن آن قصه ٔ رباب کنون
    زرد و نالان شدی چو رود و رباب.
    ناصرخسرو.
    شاد بودی به بانگ زیر کنون
    زار و نالان شدی و زرد چو زیر. توضیح بیشتر ...
  • نالان. (اِخ) نام کوهی است میان شیراز و کازرون. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء):
    بشنزه در کازرون مالند و من
    ناله از شوقم به نالان میرسد.
    بسحاق اطعمه. توضیح بیشتر ...
  • نالان. (اِخ) محمدرضا (میرزا. ) ابن محمد عباس لکهنوئی، متخلص به نالان. از شاعران قرن سیزدهم است و به روایت مؤلف صبح گلشن در قصبه ٔ جایس از مضافات لکهنو مسکن داشته و از شاگردان میرزا قتیل شاعر بوده و به عهد جوانی درگذشته است. او راست:
    تا کی به شب فراق سازم
    ای بخت شبی ز خواب برخیز.
    یار می آید و من از سر ضعف
    نتوانم ز خویشتن رفتن.
    رجوع به تذکره ٔ صبح گلشن ص 501 و قاموس الاعلام ج 6 شود. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

نالان در فرهنگ عمید

  • نالنده، ناله‌کنان،
فرهنگ فارسی هوشیار

نالان در فرهنگ فارسی هوشیار

  • ‎ (صفت) نالنده ناله کننده: اگرگویم بنالیدم برافتد که باشد مرد نالان زرد و لاغر. (فرخی. د. ‎ 183)، شکایت کننده شاکی، آوازخوان مترنم، مریض بیمار. -5 درحال نالیدن ناله کنان. توضیح بیشتر ...
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید