معنی ناقصی

لغت نامه دهخدا

ناقصی

ناقصی. [ق ِ] (حامص) ناقص بودن. تمام و کامل نبودن.نقصان داشتن. حالت و صفت ناقص. رجوع به ناقص شود.


نادرستی

نادرستی. [دُ رُ] (حامص مرکب) ناراستی. (ناظم الاطباء). کجی. اعوجاج. عوج. || کذب. ناراستی. دروغ. || بیماری. سقم. || ناحقی. بطلان. || تقلب. عدم امانت. دزدی. خیانت. ناپاکی. دغلی. دغابازی. کژی. دغائی. || ناقصی. (ناظم الاطباء). نقص.


کامل کردن

کامل کردن. [م ِ ک َ دَ] (مص مرکب) بی نقص کردن. بی عیب ساختن. به کمال رساندن:
ز بسکه اهل هنر را بزرگ کرد و نواخت
بسی نماند که هر ناقصی کند کامل.
سعدی.
رجوع به کامل شود.


بزرگ کردن

بزرگ کردن. [ب ُ زُ ک َ دَ] (مص مرکب) تعزیز.تعظیم. تمجید. (منتهی الارب). تفضیل. تبجیل. (یادداشت بخط دهخدا). احترام کردن. عزیز داشتن:
ز بس که اهل هنر را بزرگ کرد و نواخت
بسی نماند که هر ناقصی کند کامل.
سعدی.


صندوقه ٔ سینه

صندوقه ٔ سینه. [ص َق َ / ق ِ ی ِ ن َ / ن ِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) قفسه ٔسینه. حفره ای که از دنده ها و قسمت پشتی ستون مهره ای و قسمت جلو استخوان جناغی تشکیل میشود و ریتین، پرده های جنب، قلب، پریکارد، عروق مهم و قسمت سینه ای مری در آن جای دارد. این حفره بشکل مخروط ناقصی است که قاعده ٔ آن تحتانی و از جلو به عقب مسطح است. ارتفاع آن در جلو 15 سانتیمتر و در عقب 27 سانتیمتر و در طرفین 32 سانتیمتر است. (کالبدشناسی توصیفی استخوان شناسی سلسله ٔ انتشارات دانشگاه شماره ٔ 44 صص 136-137).


کیمیا کردن

کیمیا کردن. [ک َ دَ] (مص مرکب) ناقصی را به مرتبه ٔ کمال رساندن:
اقبال شاه گوید من کیمیاگرم
کز خاک و گل به دولت او کیمیا کنم.
مسعودسعد.
بینش ما از نظر بی ریا
کرد دل قلب مرا کیمیا.
امیرخسرو (از آنندراج).
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشه ٔ چشمی به ما کنند؟
حافظ.
|| حیلت ساختن. فسون کردن. مکر کردن. نیرنگ ساختن:
گفتم این عمر شهوت آلوده
چون در و چون شکر به هم سوده
به فسون و به کیمیا کردن
که تواند ز هم جدا کردن ؟
نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 232).
رجوع به کیمیا شود.


عیب جستن

عیب جستن. [ع َ / ع ِ ج ُ ت َ] (مص مرکب) عیب جوئی کردن. عیب یافتن. نقص و گناه دیگران جستن:
بگویش که عیب کسان را مجوی
جز آنگه که برتابی از عیب روی.
فردوسی.
چنین داد پاسخ که بار نخست
دل از عیب جستن ببایَدْت شست.
فردوسی.
تو عیب کسان هیچگونه مجوی
که عیب آورد بر تو بر عیب جوی.
فردوسی.
ور بترسی زآنکه دیگر کس بجوید عیب تو
چشمت از عیب کسان لختی بباید خوابنید.
ناصرخسرو.
فغان که نیست بجز عیب یکدگر جستن
نصیب مردم عالم ز آشنائی هم.
صائب.
طفلیست خرد و راه خرد کرده است گم
هر ناقصی که در طلب عیب جستن است.
صائب.


ابن بیطار

ابن بیطار. [اِ ن ُ ب َ] (اِخ) ابومحمد عبداﷲبن احمد، ضیاءالدین بن بیطار. از مردم مالَقه ٔ اندلس. حشاش و گیاه شناس معروف. نزد چند تن حشایشی و نباتی مشهور و بالخاصه ابوالعباس اشبیلی مقدمات این علم فراگرفت و به بیست سالگی در تجسس ادویه ٔ مفرده بشمال افریقیه و ازجمله مصر سفر کرد. و ملک کامل ایوبی او را بخدمت خویش گزید و پس از او بخدمت فرزند ملک کامل، ملک صالح ایوبی پیوست و آسیهالصغری و شامات را برای فحص انواع مفردات بپای طلب بپیمودو به سال 644 هَ.ق. به دمشق درگذشت. او را در این فن دو کتاب است، یکی کتاب المغنی و دیگری کتاب الجامع. و کتاب الجامع در سعه ٔ فوائد و دقت بی نظیر است و برکتاب دوم قانون بوعلی و ادویه ٔ مفرده ٔ سرافیون رجحان دارد. از این کتاب ترجمه ٔ ناقصی بلاطینیه و ترجمه ای به آلمانی هست و لُکلرک نیز آن را بفرانسه نقل کرده است، و او گوید این کتاب در دوره ٔ احیاء علم و تجدد بسیاری از اختلافات علمای اروپا را در تطبیق لغات یونانی و عربی حل کرده است.


مسعودی مروزی

مسعودی مروزی. [م َ ی ِ م َ وَ](اِخ) یکی از شاعران اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم هجری که اطلاعات ناقصی از احوال او در دست است. او نخستین کسی است که شروع به نظم روایات تاریخی و حماسی ایران کرد وشاهنامه ٔ منظومی پدید آورد، ولی از این شاهنامه ٔ اواطلاعی فراوان در دست نیست، و ثعالبی نام آن را در غرر اخبار ملوک الفرس(ص 10) آورده است: و زعم المسعودی فی مزدوجته بالفارسیه أن طهمورث بَنی قهندز مرو... و ذکر المسعودی المروزی فی مزدوجته الفارسیه انه قتله [أی قتل البهمن الزال] و لم یبق علی أحد من ذریته و این مسعودی پیش از سال 355 هَ.ق. بوده است، ولی حدود آن معلوم نیست و اینکه می گوئیم پیش از 355برای این است که نام او در مقدسی نیز آمده است چنین: و قد قال المسعودی فی قصیدته المحبره بالفارسیه:
نخستین گیومرث آمد به شاهی
گرفتش به گیتی درون پیشگاهی(کذا)
چو سی سالی به گیتی پادشا بود
که فرمانش به هر جائی روا بود.
(و آخرین بیت کتاب این است):
سپری شد زمان خسروانا
چو کام خویش راندند در جهانا.
(البدء و التاریخ مقدسی).

حل جدول

ناقصی

نادرستی

فرهنگ فارسی هوشیار

ناقصی

مقصان داشتن کامل نبودن عدم تمامیت.


نارسایی

‎ عدم بلوغ، کوتاهی قیصری -3 ناقصی نقصان، عدم تناسب نالایقی، بی ادبی گستاخی، بی عقلی کم عقلی. ‎ -7 بی لیاقتی.

واژه پیشنهادی

انگلیسی به فارسی

degeneracy

تباهیدگی، تبهگنی، تباهی، انحطاط، ناقصی


Acentric chromosome

کروموزوم آسانتریک- کروموزوم ناقصی که فاقد سانترومر است

معادل ابجد

ناقصی

251

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری