معنی ناقص
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(قِ) [ع.] (اِفا.) ناتمام، نارسا.،~العقل کم خرد، احمق.، ~الاعضاء آن که در اعضای بدنش نقصی باشد.، ~الخلقه آن که دارای نقص مادرزادی باشد.، ~العضو آن که عضوی از اعضای بدنش ناقص باشد.
فرهنگ عمید
آنچه کامل نیست: اطلاعات ناقص،
معیوب: عضو ناقص،
(اسم، صفت) [قدیمی] چیزی یا کسی که به حد کمال نرسیده،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
آهمند، عیبناک، معیوب، ویدا، غیرکامل، کم، ناتمام، نارسا،
(متضاد) کامل
فارسی به انگلیسی
Abortive, Bum, Defective, Deficient, Deformed, Halfway, Imperfect, Inchoate, Incomplete, Incompletely, Lean, Malformed, Misshapen, Monstrous, Odd, Partial, Ragged, Scant, Vicious, Wanting
فارسی به ترکی
eksi, noksan
فارسی به عربی
خاطی، معطوب، معیوب، ناقص، نصف
عربی به فارسی
ناقص , ناتمام , ناکامل , از بین رفتنی , غیر کافی , نابسنده , نا تمام , انجام نشده , پر نشده , معیوب
منها
فرهنگ فارسی هوشیار
ناتمام، ناکامل، نیمه کاره، نادرست
فرهنگ فارسی آزاد
ناقِص، ناتمام، ناکامل، نقص دار، در صرف به فعلی می گویند که حرف آخر از حروف اصلیش واو یا یاء باشد (مُعتَلُّ اللام) مثل دَعا و رَمی (که در اصل دَعَو و رَمَیَ بوده اند)،
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Halb, Hälfte (f)
معادل ابجد
241