معنی نارفیق

لغت نامه دهخدا

نارفیق

نارفیق. [رَ] (ص مرکب) نادوست. ناجوانمرد. که نارفاقتی کند. که شرایط دوستی و رفاقت به جا نیارد. که دوستی و رفاقت را رعایت نکند.


نالوطی

نالوطی. (ص مرکب) در تداول، آنکه لوطی گری ندارد. که آئین رفاقت نداند. که نارو میزند. نارفیق. نادرویش. ناجوانمرد.


نادرویش

نادرویش. [دَرْ] (ص مرکب) آن که درویش نباشد. (ناظم الاطباء). || آن که زهد و درویشی را به خود نسبت دهد ولی قلباً درویش نباشد. زاهد دروغی. (ناظم الاطباء):
اعتقادی بنما و بگذر بهر خدا
تا ندانی که در این خرقه چه نادرویشم.
حافظ.
|| نارفیق.

حل جدول

فرهنگ فارسی هوشیار

نارفیق

ناجوانمرد، نا دوست

فرهنگ معین

نادرویش

(دَ) (ص.) (عا.) ناجوانمرد، نارفیق.

معادل ابجد

نارفیق

441

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری