معنی ناجد
لغت نامه دهخدا
ناجد. [ج ِ] (ع ص) اسم فاعل از نجد. || غالب. || یاری دهنده. || واضح کننده. روشن کننده. (اقرب الموارد) (المنجد). ج، نواجد. || کندخاطر. نادان. کم هوش. (ناظم الاطباء). || آن که در زبان وی لکنت باشد. (ناظم الاطباء). ج، نواجد. اما ناجد به این معنی در کتب دسترس ما دیده نشد.
ناجدة
ناجده. [ج ِ دَ] (ع ص) تأنیث ناجد. (المنجد). رجوع به ناجد شود. ج، نَواجِد.
مرزم
مرزم. [م ِ زَ](اِخ) ناجد. نام ستاره ای است بر دوش چپ جبار. نام دیگر شعری است.(از یادداشتهای مرحوم دهخدا). نام سه ستاره است یکی در ذراع و دومی در شعرای شامی و سومی در شعرای یمانی.(ناظم الاطباء): و هر دو ستاره سگ پیشین را ذراع مقبوضه خوانند، أی بازو به هم آورده، و بزرگترین این دو ستاره را شعرای شامی خوانند وخردترین را مرزم، و هر کوکبی خرد که با دیگر بزرگ بود او را مرزمش نام کنند.(التفهیم، یادداشت مرحوم دهخدا). نیز رجوع به مرزمان شود. ||(ع اِ)نوء المرزم، ستاره ٔ سرما.(منتهی الارب). نوء من انواءالشتاء شدیدالبرد.(متن اللغه). || ام مرزم، باد شمال.(منتهی الارب)(دستورالاخوان). شمال.(متن اللغه). باد شمال، یا مطلق باد.(از اقرب الموارد).
فرهنگ فارسی آزاد
ناجِد، واضح و مُبَیَّن، امر واضح و روشن،
حل جدول
ستاره ای در صورت فلکی جبار
ستاره ای درصورت فلکی جبار
ناجد
ستاره ای در صورت فلکی جبار
ناجد
ستارهای در صورت فلکی جبار
ناجد
معادل ابجد
58