معنی ناتوانی

ناتوانی
معادل ابجد

ناتوانی در معادل ابجد

ناتوانی
  • 518
حل جدول

ناتوانی در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

ناتوانی در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • بی‌حالی، درماندگی، رخوت، سستی، ضعف، عجز، کم‌زوری، نازورمندی، عنن،
    (متضاد) توانمندی. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا

ناتوانی در لغت نامه دهخدا

  • ناتوانی. [ت َ] (حامص مرکب) مرض. علت. بیماری. رنجوری. دردمندی. ناتندرستی. علیل بودن. صفت ناتوان:
    وز آن ناتوانی که آمد به سام
    که بیماری آورد ما را به دام.
    فردوسی.
    بیماری که اشارت طبیب را سبک دارد هر لحظه ناتوانی بروی مستولی گردد. (کلیله و دمنه).
    نه آن میوه ای کاو غریب آیدت
    کز او ناتوانی نصیب آیدت.
    نظامی.
    || فقر. تنگدستی. تهیدستی. بی چیزی. ناداری. بی نوائی. فقیری. درویشی. پریشان حالی. پریشان روزگاری:
    که زشت است پیرایه بر شهریار
    دل شهری از ناتوانی فگار. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

ناتوانی در فرهنگ عمید

  • بی‌زوری، ضعف، رنجوری،
فارسی به انگلیسی

ناتوانی در فارسی به انگلیسی

  • Debility, Disability, Dotage, Failure, Helplessness, Impotence, Inability, Incapacity, Languor, Powerlessness, Weakness. توضیح بیشتر ...
فارسی به عربی

ناتوانی در فارسی به عربی

فرهنگ فارسی هوشیار

ناتوانی در فرهنگ فارسی هوشیار

  • ‎ بی قوتی بی زوری ضعف، رنجوری بیماری، ضعف و بی حالی.
فارسی به ایتالیایی

ناتوانی در فارسی به ایتالیایی

فارسی به آلمانی

ناتوانی در فارسی به آلمانی

واژه پیشنهادی

ناتوانی در واژه پیشنهادی

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید