معنی ناتوانی
لغت نامه دهخدا
فرهنگ عمید
بیزوری، ضعف، رنجوری،
حل جدول
عجز
مترادف و متضاد زبان فارسی
بیحالی، درماندگی، رخوت، سستی، ضعف، عجز، کمزوری، نازورمندی، عنن،
(متضاد) توانمندی
فارسی به انگلیسی
Debility, Disability, Dotage, Failure, Helplessness, Impotence, Inability, Incapacity, Languor, Powerlessness, Weakness
فارسی به عربی
اعجاز، عجز
فرهنگ فارسی هوشیار
بی قوتی بی زوری ضعف، رنجوری بیماری، ضعف و بی حالی.
فارسی به ایتالیایی
impotenza
فارسی به آلمانی
Intoleranz (f), Unfa.higkeit [noun]
واژه پیشنهادی
خستگی
معادل ابجد
518