معنی موهوم
لغت نامه دهخدا
موهوم. [م َ] (ع ص) پنداشته. (مهذب الاسماء). توهم شده. خیال شده. تصورشده. گمان شده. || هرچیزی که وجود خارجی نداشته باشد. (ناظم الاطباء). آنچه انسان تصور کند ولی اساس و پایه ای نداشته باشد. وهمی. خیالی.پنداری. آنچه بر اندیشه ٔ درست یا حقیقی استوار نیست. پنداشته. خیال باطل. (یادداشت مؤلف): چنان نمود که از نزدیک مقتدای مذموم یعنی امام و موهوم که مفقود غیرموجود بود. (تاریخ جهانگشای جوینی).
می کشیم از قدح لاله شرابی موهوم
چشم بد دور که بی مطرب و می مدهوشیم.
حافظ.
|| (اِ) تصور. پندار. وهم. خیال. (ناظم الاطباء). || خرافه. عقیده ٔ باطل و نااستوار. نیش غولی. (یادداشت مؤلف). و رجوع به موهومات شود.
موهوم پرستی
موهوم پرستی. [م َ / مُو پ َ رَ] (حامص مرکب) صفت موهوم پرست. اعتقاد به خرافات و موهومات. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به موهوم پرست شود.
موهوم پرست
موهوم پرست. [م َ / مُو پ َ رَ] (نف مرکب) موهوماتی. خرافاتی. خرافی. آنکه اعتقاداتی سست و خرافی دارد. (ازیادداشت مؤلف). و رجوع به موهوم و موهوماتی شود.
فارسی به انگلیسی
Chimerical, Delusive, Fantastic, Nonexistent, Notional
فرهنگ عمید
آنچه در وهم وجود دارد و در عالم خارج نیست، خیالی،
فارسی به عربی
فرهنگ فارسی آزاد
مَوهُوم، (اسم مفعول وَهَمَ، یَهِمُ، وَهم) وَهم شده، تصور شده، گمان برده شده، آنچه مورد شک باشد،
فرهنگ معین
(مَ) [ع.] (اِمف.) گمان شده، وهم شده.
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
پندارین
مترادف و متضاد زبان فارسی
مجعول، تصوری، جعلی، خرافه، خیالی، ساختگی، وهمی، وهمآلود، افسانهای، اساطیری
فرهنگ فارسی هوشیار
معادل ابجد
97