معنی مهم
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(مُ هِ مّ) [ع.] (اِ.) کار بزرگ و خطیر. ج. مهام.
فرهنگ عمید
بااهمیت،
(اسم) کار قابلتوجه،
(اسم) [قدیمی] شغل، کار،
حل جدول
با اهمیت
فرهنگ واژههای فارسی سره
کرامند، برجسته، مِهند، مهین
مترادف و متضاد زبان فارسی
بااهمیت، بسزا، خطیر، پراهمیت، اصلی، حیاتی، اساسی، جدی، عظیم، عمده، گرانبها،
(متضاد) کماهمیت، غیرمهم، برجسته، گرانمایه، معتبر، ممتاز
فارسی به انگلیسی
Big, Cardinal, Consequential, Considerable, Decisive, Earnest, Earthshaking, Epochal, Eventful, Fateful, Focal, Grave, Historic, Important, Key, Materials, Newsworthy, Noteworthy, Obbligato, Paramount, Principal, Seminal, Serious, Significant, Staple, Substantial, Top-Drawer, Vital
فارسی به ترکی
önemli
فارسی به عربی
بالغ الاهمیه، جدی، حاسم، رییس، عظیم، قبر، کبیر، ماده، مهم، هام
عربی به فارسی
مهم
فرهنگ فارسی هوشیار
نگران کننده و محزون سازنده، کار سخت، کار دشوار و امری عظیم، امر قابل توجه
فرهنگ فارسی آزاد
مُهِمّ، کار بزرگ و با اهمیت، کار دشوار، امری که برای اجرایش اهتمام ورزند، آنچه بدان اهمیت دهند، (جمع: مَهامّ)،
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Chef (m), Ernst, Ernsthaft, Gewaltig, Grob wichtig, Gross, Groß, Gross, Großartig, Haupt (m), Kopf (m), Leiter (m)
معادل ابجد
85