معنی من تبریزی

لغت نامه دهخدا

تبریزی

تبریزی. [ت َ] (اِخ) شمس. رجوع به شمس تبریزی شود.

تبریزی. [ت َ] (اِخ) همام. رجوع به همام شود.

تبریزی. [ت َ] (اِخ) خواجه تاج الدین جیلان تبریزی وزیر سلطان محمد خدابنده. در تاریخ گزیده (چ برون ص 598 و صص 606) حبلان تبریزی، و در دیگر کتب حبیلان آمده. رجوع به تاج الدین علیشاه جیلانی شود.

تبریزی. [ت َ] (اِخ) نام جامعی است در کرمان. حمداﷲ مستوفی در تعیین ولایت کرمان... آرد:... جامع تبریزی را تورانشاه سلجوقی ساخت. (نزههالقلوب چ گای لیسترانج ص 140).

تبریزی. [ت َ] (اِ) وزنی معادل ششصد و چهل مثقال. منی معادل چهل سیر. داعی الاسلام آرد: من تبریز که یک مقیاس وزن ایران است برای کشیدن اجناس که تقسیم بر چهار چارک میشود، هر چارک ده سیر و هر سیر شانزده مثقال است. پس یک من تبریز معادل 640 مثقال میشود. مقابل آن من شاه است که دو من تبریز است. (فرهنگ نظام).

تبریزی. [ت َ] (اِخ) شیخ امام جعد. معاصر فقیه زاهد بود و بمقبره ٔ کحیل مدفون است. (تاریخ گزیده چ برون ص 788). رجوع به تبریزی (شیخ فقیه زاهد) شود.

تبریزی. [ت َ] (اِخ) شیخ بابا فرج. رجوع به بابا فرج شود.

تبریزی. [ت َ] (اِخ) حجهالاسلام میرزامحمدتقی. رجوع به حجهالاسلام و ریحانه الادب ج 1 ص 313 شود.

تبریزی. [ت َ] (اِخ) علی رضا عباسی. رجوع به عباسی و ریحانه الادب ج 1 ص 203 شود.

تبریزی. [ت َ] (اِخ) جمال الدین یوسف بن محمود سرائی الاصل معروف به تبریزی شافعی. متوفی بسال 804 هَ. ق. او راست: حاشیه برکشاف زمخشری. شرح الاربعین للنووی در حدیث. شرح منهاج الوصول الی علم الاصول للبیضاوی. (از اسماءالمؤلفین ج 2 ستون 559).

تبریزی. [ت َ] (اِخ) محمد الحنفی. او راست: میزان الادب. (از معجم المطبوعات چ مصر ج 1 ستون 628).

تبریزی. [ت َ] (اِ) قسمی از زردآلو است که گویا اول تخمش را از تبریز بجاهای دیگر بردند. (فرهنگ نظام).

تبریزی. [ت َ] (اِخ) صائن الدین. حمداﷲ مستوفی آرد: صائن الدین تبریزی به تبریز نماند از اشعار اوست:
دوش این دلم از درد جدایی میسوخت
ز اندیشه ٔ آن تا تو کجایی میسوخت
تااز شب تیره روز روشن بدمید
بیچاره دلم چو روشنایی میسوخت.
(تاریخ گزیده چ برون ص 792).

معادل ابجد

من تبریزی

719

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری