معنی منتظر

لغت نامه دهخدا

منتظر

منتظر. [م ُ ت َ ظَ] (اِخ) لقب امام دوازدهم شیعه، محمد مهدی (ع) است. مهدی موعود. مهدی منتظر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
نصرت اسلام و قهر کفر از آن سان کرده ام
کآفرین گوید اگر بیند امام منتظر.
ابن یمین (دیوان چ باستانی راد ص 92).
آن امام ذوالاحترام در کنیت و نام با حضرت خیرالانام علیه و آله تحف الصلوه و السلام...موافقت دارد و مهدی و منتظر و الخلف الصالح و صاحب الزمان و حجه و قائم از جمله ٔ القاب آن جناب است. (حبیب السیر چ خیام 2 ص 100). رجوع به مهدی شود.

منتظر. [م ُ ت َ ظَ] (ع ص) چشم داشته شده. مورد انتظار. کسی یا چیزی که چشم براه او باشند: این وعید در حق جهودان باقی است و منتظر. (کشف الاسرار ج 2 ص 525).
هست از تو منتظر که نهی حشمتش به سر
چو نان که حشمت پدر الب ارسلان نهاد.
امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 186).
با این همه درد فراق بر اثر و سوز هجران منتظر. (کلیله و دمنه).
همیشه منتظرم هدیه ٔ هدایت را
ولیک مهدی در مهد نیست منتظرم.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 202).
ناید اندر کرشمه ٔ نظرت
هرچه تقدیر منتظر دارد.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 125).
- امام منتظر. رجوع به مدخل بعد شود.
- مهدی منتظر. رجوع به مدخل بعد شود.

منتظر. [م ُ ت َ ظِ] (ع ص) درنگ کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه درنگ می کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || چشم دارنده. (دهار) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه چشم می دارد و کسی که انتظار می کشد و چشم داشت دارد. (ناظم الاطباء). چشم براه. چشم در راه. مترقب. مترصد. بیوسان. نگران. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ج، منتظرین، منتظرون: و انتظروا اًنا منتظرون. (قرآن 122/11). فأعرض عنهم و انتظر اًنهم منتظرون. (قرآن 30/32). فانتظروا اًنی معکم من المنتظرین. (قرآن 71/7). منتظر آواز کوس باشید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 357). منتظر آنکه هم اکنون مردم ایشان را برگردانند و برایشان زنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 642).
دی شد و امروز نپاید همی
دی شد و تو منتظر بهمنی.
ناصرخسرو.
لشکر مردگان بر در شهر منتظر تواند و عهد کرده اند تا ترا نبرند برنخیزند. (کیمیای سعادت چ احمد آرام ص 776). اگر کسی به بازی و خنده مشغول باشد در وقتی که لشکر بر در شهر باشد و منتظر وی... از وی احمق تر که باشد. (کیمیای سعادت چ احمد آرام ص 776). در عنکبوت نگاه کن که... خویشتن سرنگون ازیک گوشه درآویزد منتظر آنکه تا مگسی بپرد که غذای وی آن بود. (کیمیای سعادت چ احمد آرام ص 791). داود طایی را دیدند که به شتاب می شد به نماز، گفتند این چه شتاب است ؟ گفت: لشکر در شهر است منتظر منند. (کیمیای سعادت چ احمد آرام ص 869).
منتظر وصلت تو خواهم بودن
آری الانتظار موت الاحمر.
مسعودسعد.
منتظر بود این سعادت را جهان از دیرباز
یافت مقصود و برون آمد زبند انتظار.
امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 301).
منتظر می باشم که اگر مهمی باشد من آن را... کفایت کنم. (کلیله و دمنه).
همیشه منتظرم هدیه ٔ هدایت را
ولیک مهدی در مهد نیست منتظرم.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 202).
گام برون نه یکی، کز پی بوسیدنش
مردمک دیده ها، منتظر کام تست.
سنائی (ایضاً ص 378).
بر فلک چهارمین عیسی موقوف را
وقت خروج آمده ست منتظر رای تست.
سنائی (ایضاً ص 379).
زیرا که منتظر غیری نبود و همیشه باشد که قائم به خود است به غیر، نی. (چهارمقاله ص 7). خواجه... وصیت نامه بنوشت... و خصمان را بحلی خواست و کار را منتظر بنشست. (چهارمقاله ص 99). مردی اندر نزدیک وی شد، گفت: مرا وصیتی کن. گفت: مردگان منتظر تواند. (ترجمه ٔ رساله ٔ قشیریه چ فروزانفر ص 36).
منتظران تواند مانده ترنجی به کف
رخش برون تاز هان پرده برانداز هان.
خاقانی.
عقل درختی است پیر منتظر آن کز او
خواهی تختش کنند خواهی چوگان او.
خاقانی.
منتظری تا ز روزگار چه خیزد
عقل بخندد جز انتظار چه خیزد؟
خاقانی.
قرب بیست هزار مرد از مطوعه ٔاسلام از اقصای ماوراءالنهر آمده بودند و منتظر ایام حرکت سلطان نشسته. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 408).
منتظر راحت نتوان نشست
کان به چنین عمر نیاید به دست.
نظامی.
سرخ گلی غنچه مثالم هنوز
منتظر باد شمالم هنوز.
نظامی.
منتظران را به لب آمد نفس
ای ز تو فریاد به فریاد رس.
نظامی.
منتظر صدهزار گونه بدی گشت
هرکه مزاج زمانه نیک بدانست.
(از تاج المآثر).
بانفس مطمئنه در این خاک روز و شب
بیدار خفته منتظر صبح محشرم.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 137).
منتظر گو باش بی گنج آن حقیر
زآنکه ما غرقیم حالی در عصیر.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 382).
منتظر که کی شود این شبه به سر
تا برآید از گشادن بانگ در.
مولوی.
منتظر ایشان و او هم منتظر
تا که جمعآیند خلق منتشر.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 153).
منتظر بنهاده دیده در هوا
از زمین بیگانه عاشق بر سما.
مولوی (ایضاً ص 396).
دمی منتظرباش بر طرف بام
که بیرون فرستم به دست غلام.
(بوستان).
معتقدان و دوستان از چپ و راست منتظر
کبر رها نمی کند کز پس و پیش بنگری.
سعدی.
و اعیان این مملکت به دیدار او مفتقرند و که پیوسته منتظر و مترصدبود که بر لفظ شیخ چه می رود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 222). بعد از آن سنت ظهر بگزارد و به جهت فرض، منتظر جماعت بنشیند. (مصباح الهدایه ایضاً ص 324). حکایت از جنید که وقتی در مسجد... بودم با جماعتی منتظر جنازه ای که بر وی نماز کنیم. (مصباح الهدایه ایضاً ص 205).
منتظر بودند خلقان مدتی این فتح را
جمله را دادی به یک ساعت خلاص از انتظار.
ابن یمین.
- منتظرالوزاره، لقبی است طعنه آمیز و درباره ٔ کسی گویند که در حرکات و سکنات چنان نماید که بزودی به منصب وزارت رسد بی آنکه موقعیت و یا شایستگی احراز آن را داشته باشد.
- منتظر خدمت، (اصطلاح حقوق اداری) عبارت است از حال و وضع مستخدمی که طبق قانون استخدام کشوری تصدی شغلی را به عهده نداشته و در انتظار ارجاع خدمت است. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). کارمندی که به طور موقت از کار برکنار شود و هرگاه در طول برکناری از کار، حقوق ایام انتظار خدمت دریافت دارد او را منتظر خدمت با حقوق گویند و اگر حقوقی به وی پرداخت نشود منتظر خدمت بدون حقوق نامند.
- منتظر داشتن، چشم براه نگه داشتن. منتظر گذاشتن: زن حجام بیامد و گفت دوست چندین منتظر چرامی داری. (کلیله و دمنه).
- منتظر شدن، نگران شدن و درنگ کردن با تشویش. (ناظم الاطباء). پاییدن. انتظار کشیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- منتظر کردن، نگران کردن. (ناظم الاطباء).
- منتظر گذاشتن، چشم براه نگه داشتن.
- منتظر گشتن، چشم براه شدن. مترقب گردیدن:
منتظر گشتند زخم قهر را
قهر آمد نیست کرد آن شهر را.
مولوی.
- منتظر ماندن،انتظار کشیدن. چشم براه بودن:
منتظر مانی در آن روز دراز
در حساب و آفتاب جان گداز.
مولوی.

فرهنگ فارسی هوشیار

منتظر

(اسم) چشم داشته شده چیزی که کسی انتظارش را بکشد: } این وعید در حق جهودان باقی است و منتظر. ‎{ (کشف الاسرار‎ 525:2) (اسم) چشم دارنده انتظار کشنده جمع: منتظرین. یا منتظر خدمت. کارمندی که موقتا از کار بر کنار شده و در آن مدت حقوق انتظار خدمت باو دهند (درین صورت وی را منتظر خدمت با حقوق گویند) و یا بهیچوجه حقوقی باو پرداخته نمیشود (درین صورت اورا منتظر خدمت بدون حقوق نامند) . یا منتظر خدمت شدن. موقتا از کار بر کنار شدن کارمند . یا منتظر خدمت کردن کارمندی را موقتا از کار برکنار کردن

فرهنگ عمید

منتظر

آن‌که یا آنچه انتظارش را بکشند،

کسی که در انتظار کسی یا چیزی است، درنگ‌کننده، چشم‌به‌راه،

حل جدول

منتظر

از القاب امام دوازدهم شیعیان، چشم به راه

کلمات بیگانه به فارسی

منتظر

چشم براه

مترادف و متضاد زبان فارسی

منتظر

امیدوار، انتظارکش، چشم‌به‌راه، گوش‌به‌زنگ، مترصد، مترقب، متوقع، مراقب، نگران

فارسی به انگلیسی

منتظر

Expectant, Ready, Waiting

فرهنگ فارسی آزاد

منتظر

مُنتَظَر، مورد انتظار (مثلِ: موعود منتَظَر)،

فرهنگ معین

منتظر

(مُ تَ ظِ) [ع.] (اِفا.) چشم به راه، کسی که انتظار می کشد.

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

منتظر

چشم براه، چشم به راه

فارسی به عربی

منتظر

نادل

فارسی به آلمانی

منتظر

Kellner (m), Ober (m)

معادل ابجد

منتظر

1590

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری