معنی منافره
فرهنگ فارسی هوشیار
منافرت در فارسی: تبار نازی تبار ستیزی ستیز در تبار و نژاد (مصدر) داوری کردن با هم در حسب و نسب افتخارکردن، (اسم) داوری در حسب و نسب: } اکنون چون میخواهی ساخته باش این مناظره و منافره را. . . { (مرزبان نامه. . 1317 ص 97)
مشاجرت
(مصدر) با یکدیگر نزاع کردن ستیزیدن، (اسم) نزاع ستیزه: و آن ایراد قصه ای بود که چه رفته است و چه بوده است و خاص بود بمشاجره و منافره. جمع: مشاجرات.
منافرت
(مصدر) داوری کردن با هم در حسب و نسب افتخارکردن، (اسم) داوری در حسب و نسب: } اکنون چون میخواهی ساخته باش این مناظره و منافره را. . . { (مرزبان نامه. . 1317 ص 97)
مناظرت
(مصدر) مباحثه و مجادله کردن ستیهیدن، مانند شدن، (اسم) مباحثه و مجادله: } اکنون چون چنین میخواهی ساخته باش این مناظره و منافره را. . . { (جوامع الحکایات 97: 1) جمع مناظرات توضیح عبارتست از توجه متخاصمین در اثبات نظر خود در مورد حکمی از احکام و نسبتی از نسبتها برای آشکار کردن حق و صواب.
مناظره
مناظرت و مناظره در فارسی: نگر گویی برخی این واژه ی مناظره را با ستیهیدن برابر دانسته اند. مناظره آن است که هر یک از گویندگان نگر خود را در باره ی چیزی باز می گوید در کاویدن (مصدر) مباحثه و مجادله کردن ستیهیدن، مانند شدن، (اسم) مباحثه و مجادله: } اکنون چون چنین میخواهی ساخته باش این مناظره و منافره را. . . { (جوامع الحکایات 97: 1) جمع مناظرات توضیح عبارتست از توجه متخاصمین در اثبات نظر خود در مورد حکمی از احکام و نسبتی از نسبتها برای آشکار کردن حق و صواب.
فرهنگ عمید
از هم نفرت داشتن،
حل جدول
لغت نامه دهخدا
منافرت. [م ُ ف َ / ف ِ رَ] (از ع، اِمص) با کسی نزد حاکم رفتن برای اثبات بزرگی حسب و نسب. (غیاث). منافره. رجوع به منافره شود.
مشاجره
مشاجره. [م ُ ج َ رَ](از ع، اِمص) منازعه و مناقشه.(ناظم الاطباء). مخاصمه. نزاع. اختلاف. ستیزه. مشاجرت: و آن ایراد قصه ٔ بود که چه رفته است و چه بوده است و خاص بود به مشاجره و منافره.(اساس الاقتباس ص 580).
مشایصة
مشایصه. [م ُ ی َ ص َ](ع مص) همدیگر داوری کردن در حسب و نسب، یا رمیدن و جدا شدن از یکدیگر. یقال: بینهم مشایصه؛ ای منافره.(منتهی الارب)(آنندراج)(از اقرب الموارد). منافرت و رمیدگی و جدائی از یکدیگر.(ناظم الاطباء).
منافرة
منافره. [م ُ ف َ رَ] (ع مص) با کسی به فخر به حاکم شدن. (تاج المصادر بیهقی). داوری کردن با هم در حسب و نسب یا در نازیدن با هم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مفاخره در حسب و نسب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
نفارة
نفاره. [ن ُ رَ] (ع اِ) فرمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حکم. (اقرب الموارد). || آنچه بگیرد غالب از مغلوب، یا آنچه حاکم بگیرد از کسی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آنچه نافر یعنی غالب در منافره از مغلوب و منفور بگیرد. و آنچه حکم بین دو تن متنافر بگیرد. (از متن اللغه).
علان شعوبی
علان شعوبی. [ع َل ْ لا ن ِ ش ُ] (اِخ) علان ورّاق. وی اصلاً ایرانی است. راویه و عارف به انساب و مثالب و منافرات بود. وی از خواص برامکه بوده و ناسخ بیت الحکمه برای رشید و مأمون و برامکه است. او راست: کتاب المیدان، در مثالب عرب و هتک و تفضیح آنان. وی در این کتاب، مثالب قبایل عرب را جمع کرده و جداجدا درباره ٔ آن بحث کرده است. و نیز او راست کتاب الحلیه، که آن را تمام نکرد، و کتاب فضائل کنانه، و کتاب نمربن قاسط وکتاب نسب تغلب بن وائل، و کتاب فضائل ربیعه، و کتاب منافره. (از معجم الادباء چ مارگلیوث ج 5 ص 66). ابن الندیم نیز در الفهرست چند کتاب از او نام برده است.
فرهنگ معین
در اصل و نسب به هم فخر کردن، از هم نفرت داشتن. [خوانش: (مُ فِ رَ) [ع. منافره] (مص ل.)]
معادل ابجد
376