معنی ملتهب شدن

مترادف و متضاد زبان فارسی

ملتهب شدن

ملتهب گشتن، پرالتهاب شدن، داغ شدن، سوزان گشتن، برافروختن، پرلهیب شدن، برآشفتن، آشفته شدن، شعله‌ور شدن، مشتعل‌گشتن


ملتهب

پرالتهاب، سوزان، سوزنده، شعله‌ور، مشتعل

فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی هوشیار

ملتهب شدن

(مصدر) شعله ورشدن مشتعل شدن.


ملتهب

شعله ور، افروخته، زبانه کشیده

حل جدول

ملتهب شدن

برافروختن


ملتهب

سوزان، فروزان، پرالتهاب

برافروخته

فارسی به عربی

ملتهب شدن

اِحْتِدامٌ


ملتهب

حار

لغت نامه دهخدا

ملتهب

ملتهب. [م ُ ت َ هَِ](ع ص) شعله زن و آتش زبانه کشنده و فروزان.(غیاث)(آنندراج). افروخته شده و سوزان و فروزان.(ناظم الاطباء). زبانه کشیده. زبانه زده. زبانه زن. افروخته. برافروخته. مشتعل. شعله ور.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا): در آتش اندوه ملتهب یافت.(مرزبان نامه چ قزوینی ص 124).
جان من برخوان دمی فهرست طب
نار علتها نظر کن ملتهب.
مولوی(مثنوی چ خاور ص 266).
- ملتهب شدن، زبانه زدن. برافروخته شدن. مشتعل گردیدن.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ملتهب گردیدن، برافروخته شدن. برافروختن: اگر اندک غمی به دل او رسد بپژمرد، به کمتر دردی بنالد، از جوع مضطرب شود، از عطش ملتهب گردد.(مرزبان نامه).

ملتهب. [م ُ ت َ هَِ](اِخ) قیقاوس(از جمله صور کواکب).(نفایس الفنون). نام دیگر صورت قیقاوس است.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به قیقاوس شود.

فرهنگ معین

ملتهب

(مُ تَ هِ) [ع.] (اِ.) (اِفا.) شعله ور، سوزان، دارای التهاب.

فرهنگ عمید

ملتهب

ویژگی آتش زبانه‌کشنده، شعله‌ور، فروزان،

فرهنگ فارسی آزاد

ملتهب

مُلتَهِب، شعله ور (آتش، غضب)، زبانه کشنده (آتش، غضب)، غضبناک،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

ملتهب

برافروخته

معادل ابجد

ملتهب شدن

831

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری