معنی مقدار
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(مِ) [ع.] (اِ.) اندازه، پاره ای از چیزی. ج. مقادیر.
فرهنگ عمید
اندازه،
پارهای از چیزی،
آنچه بهوسیلۀ آن قدر و اندازۀ چیزی بهدست آید از شماره، پیمانه، و جز آن،
فرهنگ واژههای فارسی سره
اندازه
مترادف و متضاد زبان فارسی
میزان، وزن، اندازه، مقیاس، تعداد، مبلغ، ارج، ارز، ارزش، قدر، قرب، منزلت، شان، ارزش، چندی، کمیت
کلمات بیگانه به فارسی
چند
فارسی به انگلیسی
Amount, Deal, Degree, Dimension, Extent, Quantity, Matter, Measure, Number, Quantum, Rate, Rating, Supply, Volume, Worth
فارسی به ترکی
miktar, doz
فارسی به عربی
حجم، صفقه، فم، کمیه، مقدار
عربی به فارسی
بزرگی , اندازه , مقدار
فرهنگ فارسی هوشیار
اندازه، اندازه چیزی، قدر
فرهنگ فارسی آزاد
مِقدار، اندازه و قدر، (از تعداد، وزن، حجم و معنویات) کمیت، آنچه که اندازه را معین کند، مبلغ، قدرت، قضا و قدر،
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Gro.ssenorgnund [noun]
معادل ابجد
345